homosexual

Aesthetic Pride Month, HD Png Download , Transparent Png Image ...

hi hoes!

خب قبل از این که پستمو بخونین لطفا حتما حتما اسکرین شات های زیر رو که لینک کردم بخونین.این اسکرینارو از وب دوستی که برای من تا همین پست قبلیم کامنت میزاشت...سپهر"یا از وقتی توکیوغولو دیده خودشو ملقب به هایسه کرده:/" کلا نمیدونم این چه حکمتیه پسرایی که بعد از توکیوغول یهو فازشو میگیرن و خودشونو به کانکی یا هایسه ملقب میکنن اینجوری از اب درمیان.یکیش این یکیشم خیلی وقت پیشا تو یه گپ اوتاکویی برا خودش حرمسرا تشکیل داده بود باهمه دخترای اوتاکو لاس میزد و امارشو دراوردیم دیدیم طرف بیست سالشه با دخترای دوازده سیزده ساله لاس میزنه...یکیشم خدابیامرز یه عنتلکت بود که تو همه چی ادعاش میشد...بزگریم..."

اسکرین شات

اسکرین شات

اسکرین شات

حقیقتا من دیگه نمیدونم چیو باور کنم.فضای اینستا یا تیک تاک رو که همه حامی شدن و هروقتم چیزی درحمایت از گرایشت یا هرچیزی راجب lgbtq+ میگی میریزن سرت که "اره دیگه الان که همه قبولش دارن ازچی مینالی و شکایت میکنی؟برو و از موضوعات دیگه جامعه که کمتر بهشون توجه میشه بنویس"

یا اینکه هنوز تو قرن 21ام هموفوبیک پیدا میشه!البته هموفوبیا فوبیا نیست جدا و توجیه خودشون برای عوضی بودنشونه!فوبیا نیست...اگه فوبیا هس که باید فکر درمان براش باشن چون فوبیا مرضه.ولی اونا انقدر پررو تشریف دارن که ترجیح میدن انگشت اتهامو برعکس کنن و دیگرانو مریض بخونن.

حقیقتا من نخواستم بیشتر ازین با سپهر بحث کنم ازوقتی گفتش که دارم بهش توهین میکنم.نه پس تو به من و درصدی ازین جامعه توهین کردی "نه فقط اعضای ال جی بی تی!بلکه کساییکه اونقد شعور دارن که بااینکه خودشون عضو این خانواده نیستن ولی همچنان حمایت میکنن پس درواقع به درصد زیادی از جامعه"و من بای قربون صدقه تو و امثالت برم؟ولی خب نمیشه باافرادی که تا مثل خودشون رفتار میکنی یهو نقش یه قربانی رو بازی میکنن بحث کرد.متاسفانه اینجور افراد از بدو تولد مدام سرراه زندگی من قرار میگیرن و من هنوزم نمیدونم چه جور باهاشون برخورد کنم چون دراخر همیشه خودم مقصر شناخته میشم و توانایی من دربازی کردن نقش قربانی- حتی اگه واقعا قربانی یه قضیه ای باشم-همونقدر زیاده که توانایی من در سوتی ندادن جلوی ادمایی که دوست دارم تحت تاثیر قرارشون بدم:))

من جوابامو به پستش قبلا دادم و اینم اسکرین شات نظراتم به پست کاملا اشتباه و توهین امیزشه.قضاوت باخود شما که کی منطقی میگه و کی نه 'اینو از اخر به اول بخونین' 

نظراتمون

نظراتمون

نظراتمون

نظراتمون

نظراتمون

پس بگذریم از پستش و یه تشکرم بهش بدهکاریم که باعث شد من دلیل موجهی داشته باشم راجع به این موضوع حرف بزنم چون خیلی وقته دوس دارم راجع بهش صحبت کنم تو این وب ولی از وقتی بازخوردای پستای سابقم به این موضوع رو دیدم تصمیم گرفتم سکوت اختیار کنم و به معضلات به اصطلاح مهم تری بپردازم که واقعا عقیده اشتباهیه که مشکلیو از مشکل دیگه مهم تر یا کم اهمیت تر بدونیم. اره من قبلا هم تو پستای دختر سبز,نامه ای به مادر,بایسکشوال و یک بلاگ دیگر به صورت زیر پوستی بهش اشاره کردم و از یه جا به بعد به خاطر کامنتای هیتی که دریافت میکردم"و اتفاقا هموفوب نبودن اکثرا و میگفتن زیادی دارم یه موضوع رو گندش میکنم" دیگه راجع بهش حرفی نزدم.و این اولین پست منه که کاملا بهش اختصاص دادم...و خیلی دلم میخواست همچین چیزی رو بنویسم"درواقع پست قبلی قرار بود این باشه ولی منصرف شدم و همشو پاک کردم و یه خاطره از بچگیام نوشتم و بعدم سریع رفتم سریال فرار از زندان رو برای هزارمین بار ریواچ کنم"

به این دلیل که چند روز پیش روز حمایت از همجنسگراها بود و کلا این ماه به حمایت از ال جی بی تی اختصاص داره"ماه تولد من:))"که راهپیمایی امسالشون فک کنم به خاطر کرونا کنسل شده پس چی  بهتر ازاین فرصت؟

 

اول از همه بین هرقشری از جامعه ادم خوب و بد وجود داره.و اخلاق و خلق و خوی ادما ربطی به گرایش یا نژاد یا مذهبشون نداره و تو هرقشری هم ادم متعهد و بااخلاق هست و هم ادم لاشی و سواستفاده گر و بدذات.پس نمیشه اگه یه نفر مثلا بلوچ "نژاد رو مثال میزنم که جبهه نگیرین"رو دیدیم که خیلی بدجنس بود به همه بلوچا اون اصل رو تعمیم بدیم یا اگه یه همجنسگرا دیدیم که خیلی مهربون بود بگیم پس همشون خوبن و گل و بلبله! 

دوما اینکه اگه هموفوبیکا رو بیاری غیر از چندتا کتابی که تحریف شدن یا نشدنش در هاله ای از ابهامه دلیل دیگه ای برات نمیارن "متاسفم که بهتون میگم و لطفا اگه مسلمون هستین به من حمله ور نشین ولی من قران رو کاملا خوندم با ترجمه و تفسیر خوب و معتبر و هرچی بیشتر میخوندم به نظرم میشه گفت بعضی جاهاش به هم نمیخورد و ایراد بهش وارد بود." هرچند درهمین ایه قوم لوط که سریع کردینش تو چش و چال من هنوز تفسیر دقیقی وجود نداره و حتی روحانیانی هستن که میگن این ایه مختص به همجنس بازی و سواستفاده از همجنسان برای تخلیه شهوت هست نه همجنسگرایی. و این ایه رو میشه به دگرجنس گرا هایی که دیگران رو فقط وسیله ای برای تخلیه شهوت هاشون به کار میبرن هم تعمیم داد.و این موضوع خیلی سرش بحث هست هنوز و وقتی سر چنین موضوعی هنوز بحث هست بهتره ببندیمش و به موضوعاتی بپردازیم که سرش بحث نیس مث دروغگویی حق مردم رو خوردن تهمت ایجاد مزاحمت و ...اوه تا پای اینا که چارچوب های دینتون هستن و بیشتر هم اتفاقا به این موضوعات اشاره شده تا اونایی که شما بهش گیر ادین و کلا دوسه جا بیشتر مبهم بهش اشاره نشده لالمونی میگیرین؟ دوستان شما واقعا مسلمون نیستین و کاملا مشخصه بدون تفکر و مطالعه صرفا شناسنامه ای دینتون رو انتخاب کردین.وگرنه من با روحانی ای هم کلام شدم که این بحث رو قبول داشت و اتفاقا و من کلی هم ازش چیز تازه یاد گرفتم و واقعا از لحاظ عمیق بودن مطالعاتش تحسینش میکنم."اگه میخوای هم اسم میارم برات خصوصی"

دیگر مسئله...گایز خیلیاتونو دیدم که خیلی عشق و شهوت رو از هم سوا میکنین.و کار رو برای خوتون سخت تر میکنین.اره عشق و شهوت باهم تفاوت دارن مسلما..ولی یه مرز باریکی بینشون هس و اگه مسیرشونو نبال کنی میبینی یه جایی بهم میرسن.درست تو لزوما رو کی شهوت داری عاشقش نیستی.ولی هیچ عیبی نداره عاشق کسی باشی و بهش احساس شهوت امیز داشته باشی.میپرسی چطور تفاوتشونو تشخیص بدم؟ خیلی ساده.تصور کن اون فردی رو که فکر میکنی بهش علاقه مندی...حاضر نیس باتو همخواب بشه حالا به دلایلی و یا حتی نمیتونه باتو معاشقه کنه.ایا هنوزم به اندازه قبل دوسش داری یا نه؟اگه اره تبریک میگم تو داری یکی از سخت ترین و مقدس ترین حس های دنیا رو تجربه میکنی.ولی اینکه دوس داری باهاش رابطه جنسی رو هم تجربه کنی هیچ اشکالی نداره."گایز این موردایی که میگم اسکشوال هارو ربرنمی گیره که البته فقط یک درصد جامعه رو تشکیل میدن فک نکنین شما یه درصد رو یادم رفته:)))بوس بهتون"

چن تا قضاوت اشتباه راجب همجنسگراها:

1-باعث فساد در جامعه هستن: چرا فکر میکنین اعضای این خانواده ترویج فساد میکنن:/؟؟به خدا دیگه خود من که تهش بودم و به شدت شیفته یه دختر استریت شدم ذره ای بهش اسیب زده باشم.هرچند مطمعنم اگه پسری جای من بود و همچین حسی به اون داشت برای رسیدن بهش کلی اذیتش میکرد.شاید چون جامعه بهش حق میده.خود من بوده که پسری بهم علاقه مند شده باشه و چون که من بهش علاقه نداشتم کلی اذیتم کرده که کلا مفهوم احساس و عشق رو برد زیرسوال. من وقتی فهمیدم اون استریته اصلا تلاش نکردم نظرشو تغییر بدم یا نقش یه قربانیو بازی کنم چون خوشحالی اون برای من ارزشمندتر ازاین حرفا بود.بله خودم اسیب یدم و خب این خاصیت عشق یک طرفه اس.درعوض الان بهتر میتونم اشک بریزم با اهنگای عاشقانه و بفهمم حدود و مرز خودمو و با بخشایی از خودم اشنا شدم که نمیونستم وجوم دارم و یه جوری منو ساخت.ما کاری به کار کسی نداریم.اگه هم میخواین سعید طوسی رو برای من مثال بزنین ایشون همجنسگرا نبودن و مرض پدوفیلی داشتن.مبحث پدوفیلی با همجنسگرایی خیلی فرق داره"متاسفانه خیلی دیدم که این دوتا رو باهم یکی میدونن" و پدوفیل دگرجنسگرا خیلی بیشترهم داریم اتفاقا."یه مقاله که خونده بودم بیشترین درصدش مربوط به مردای سن بالاس که دختربچه ها حس دارن...بعد مردهای سن بالا به پسربچه ها...بعد زنای سن بالا به پسربچه ها و بعدهم زنای سن بالا به دختربچه ها" و اگر رابطه ای هم صورت بگیره با رضایت هردوطرف انجام میشه و اگر خارج ازین باشه اون تجاوز هس که درهر دین و هر تفکری کاملا گناه و کار اشتباهی هست.درمورد خیانت هم این صدق میکنه.وگرنه وتا ادمی که اصلا به تو کاری ندارن و باهم هستن قراره چه اسیبی به من و تو برسونن:/؟

2- نوجوون هایی که به خاطر جوگیری و یا برای کسب تجربه این رو انجام میدن: خب تواین دوره نوجوونی خیلی تصمیمات احساسی تر از هروره دیگه ای هست.و مگه چندسال نوجوون میمونن که تو بخوای نگرانشون باشی؟دوره اش که بگذره به خودشون میان که دروغ گفتن و برمیگردن به چیزی که دراصل بودن.به این اصطلاح میگن bi curious...ینی کنجکاوی درمورد تجربه کردن رابطه با جنسی که بهش گرایش نداری درواقع.در جبهه مقابل گروه دیگه ای از bi curiousها رو داریم که درواقع همجنسگران ولی به خاطر جو محیط یا فشارهای اجتماعی رابطه با جنس مخالف رو تجربه میکنن.و اوناهم بعد از چندسال به اصل خودشون برمیگردن به خاطر همین اینقدر کام اوت درسن های بالای بیست سال داریم.

3-گرایشی هست که جدید اومده و همش تحت تاثیر رسانه ها هس: دوستان این گرایش از قدیم الایام بوده و اگه کنجکاو هسین راجب تاریخ همجنسگرایی میتونیم براتون چنتا مطلب بفرستم که اتفاقا چه شخصیت های معروفی بودن که همچین گرایشی داشتن.بعدشم رسانه ها که مارو نوکیدن بااین همه فیلم عاشقانه با زوج های دگرجنسگرا ...پس وقتی از همون اول بااین همه زوج دگرجنسگرا احاطه شدیم قاعدتا باید برعکس باشه نه؟و اگه میبینین بیشتر شده قبلا هم همینقدر بوده منتهی مثلا قرن هجدهم مردم انقدر فکر بازی نداشتن که همچین موضوعی رو بپذیرن همونطور که نمیتونستن گرد بودن زمین یا خیلی نظریات علمی دیگه رو بپذیرن.ما رو به جلو حرکت میکنیم و نسل جدید مدام باهوش تر از نسل قدیم میشه.طبیعی هست که فکر بازتری داشته باشیم.و اونموقع چیزی به اسم اینترنت نبوده که مثلا تویی که ساکن نیویورکی از منی که ساکن شیرازم اطلاعی داشته باشی!

4-روش جدید نظام برای کنترل جمعیته: اولا اگه این هس که چقدر خوب چون زمین ما تحمل این همه جمعیت رو به رشد رو نداره.ولی متاسفانه همجنسگرایی باعث کنترل جمعیت نمیشه:)) اولا خیلی ثواب داره این همه بچه بی سرپرست میتونن دارای والد بشن "اتفاقا اینجوری که من دیدم زوجای همجنسگرا خیلی بیشتر علاقه به بچه دارن:/البت من خودم تواین مورد کنت ریلیت" دوما رحم یا اسپرم اجاره ای که اکثرا ازین شیوه استفاده میکنن.و جدیدا روشی اومده که بیشتر برای ترنس ها به کار میره ولی برا همجنسگراها هم میتونه استفاده شه و با پیوند مغز استخوان و یه سری کارای دیگه میتونن باعث فرزنداوری بشن."که البته این روش چون جدیده خیلی کمتره و هزینه بر تر خیلی هزینه اش بالاس ناموسا و اکثرا از همون روش دوم استفاده میکنن"

5-تو هنوز جنس مخالف مناسب رو پیدا نکردی/اسیب خوردی ازش: خب درمورد خودم که این برعکسه و دخترا اینقد بم ریدن که نگو:))برعکس پسرا انقد خوبن:/درمورد این نمیدونم چی بگم چون برای خودم پیش نیومده.ولی خب توخودت بهتر میتونی بفهمی درونت به چی مایله.دنیایی رو تصور کن که همجنسگرایی اصل بوده و تو به خاطر استریت بودنت گردن زده میشدی یا چندش خطاب میشدی و توی یه کتاب اسمانی هم بهش اشاره شده بود.ایا تو انعطاف به خرج میدادی و میرفتی با همجنست؟اگه جوابت اره هس که به نظرم تو گرایشت یه تجدید نظر کنxD اگه نه هست هم خدا پدرتو بیامرزه یکم درک کن دیگه لامصب:/

6- چون نمیتونن افرادی از جنس مخالف رو جذب کنن این راه رو رفتن: به عنوان یه کسی که این راه رو رفته دست کم به عنوان یه دختر جلب کردن نظر پسرا خیلی برام راحت تر از دخترا بوده:/و چه فرقی داره من وقتی برا جنس مخالف جذاب نباشم برای موافقم نیستم. و این همه بازیگر جذاب رو ببین که جنس مخالف براش سرودست میشکنه ولی با جنس موافقش تو رابطس:/به خدا پیدا کردن پارتنر از همجنس خودت خیلییی سخت تره چون درصد کمی از جامعه اینطورن.شاید بگی اینهمه گی و لزبین که تو اینستا ریختن...دوست عزیز خب معلومه تو چون برات موضوع عادی ای نیست بیشتر به چشمت میاد!و اینکه از همه جهان رو توی اتاقت تو یه اپ بااون گرایش میبینی!این همه ای که میگی ریز ریز شدن و تو شهرها و استان و کشورها و قاره های مختلف پخش شدن و خیلی تعدادشون همچنان کمه حتی الان که مثلا به خاطر تجربه هم که شده همه به خودشون این برچسب رو میزنن.

--------------

7-از کجا بفهمیم گرایشمون رو: اولا به نظرم خیلی خوب راجبش ریشه ای تحقیق کنین و به چندتا چنل حمایت از همجنسگراها که فقط بلو ایز د وارمست کالر رو دیدن و گفتن حالا مام یه چنلی بزنیم بسنده نکنین.برین و قشنگ تاریخشو بخونین متعصب نباشین درهرزمینه ای چه به خدا اعتقاد دارین چه نه تعصب رو بزارین کنار.یه ائتیست متعصب همونقد خطرناکه که یه مسلمون متعصب. و خیلی عجله نداشته باشین برای فهمیدنش.خودش که بیاد اون حس رو کاملا متوجه میشین.به چن تا تست am i gay هم بسنده نکنین شاید فقط به نظرتون جنس موافقتون زیباس و نه بیشتر.و اگه حس میکنین به خاطر عذاب وجدان هس که نمیتونین خودتون رو بپذیرین بدونین این عذاب وجدان تقصیر شما نیس و تقصیر محیط اطرافتونه که چیزی خلاف طبیعتتون رو بهتون تحمیل کرده.بازم میگم عجله نکنین اگه شک دارین راجب این موضوع.بزارین اطمینان پیدا کنین.

8-چطور میتونیم حمایت کنیم: دوستتون دارم و همینکه دارین جواب این سوالو میخونین حمایته:))هیت ندین و به خاطر گرایش کسی بهش تنفر نورزین.نگین "اخی طفلکیا دست خودشون نیس گناه دارن" این دلسوزی از صدتا ناسزا بدتره.خودتونو جای اونا بزارین و بفهمین که وس ندارین مث یه موجود عجیب الخلقه باهاتون رفتار کنن.اگه کسی تو همچین رابطه ای هس نگین "خب کی پسره کی دختر؟" دیقا کل پوینت رابطه اینه که دوتا جنس مخالف توش نیستن:/زو به دوست همجنسگراتون نگین "اوه یوقت روم کراش نزنی" مگه تو روی هرکسی که جنسیت مخالفته کراش میزنی؟اونم همینطوره و برای خودش تایپی داره و اگه رو یه استریت کراش زد خودش به اندازه کافی خودشو سرزنش میکنه.فقط همونطوری رفتار کنین که قبل از اینکه گرایششو بفهمین باهاش رفتار میکردین.میتونین روزای حمایت از چنین جامعه ای با یه استوری یا متن قشنگ حمایت خودتتونو اعلام کنین تا چندتا ادم مث من امیدوارتر بشن به اینده روشن و برابری.

9-چطور کام اوت کنیم: اولا که ما ایرانیم و متاسفانه میدونین چه مجازات وحشتناکی برامون درنظر میگیرن.خانوادتون رو بسنجین و بحثش رو همینطوری بکشین وسط-تو هرخانواده سرهرچیزی میاد وسط چنین بحثی- و اونجا بسنجین و با یه سری سوالات اطلاعات و میزان حمایت خانوادتون رو به چالش بکشین.اگه اوضاع خوب بود میتونین با یه نامه قشنگ -نمیدونم خودم تو نوشتن بهترم و کلا کلمات کمتر تشنج ایجاد میکنن تا اصوات- احساساتتون رو توصیف کنین.اگر هم نه اوضاع خیط تر ازین حرفا بود کام اوت نکنین چون لزومی نداره تاوقتی پارتنری پیدا نکردین بگین که حتما.بزرگتر که شدین ازادترین میتونین برین خارج ازین کشور.شایدم تا اونموقع اوضاع درست شده بود.یا من زوجی رو میشناسم که خانواده هاشون فک میکنن فقط دوتا دوست و هم خونن.و خب باهم تو رابطه ان و این مشکلی رو ایجاد نمیکنه.میدونم ممکنه نیش زبونا پس کی ازدواج میکنی تو این شرایط شاید سخت باشه ولی استانه تحملتون رو بالا ببرین و اهمیت ندین.اگه هم ترنس هستین برعکس اینه قضیه.هرچه زودتر خانوادتون بدونن و راجع بهش اقدام کنین بهتره.چون کاملا قانونی هس.برای اطلاع و اطمینان بیشتر هم این رو بخونین.در مورد دوستان هم همینطوره البته درمورد من دوستانم خیلی بیشتر حامی بودن.و دوستی برعکس خانواده به خودتون بستگی داره باکسیکه تورو نمی پذیره لازم نیس دوستیتو ادامه بدی خودمن اگه کسی هموفوب بوده باهاش قطع رابطه کردم.

 

10-از کجا بفهمیم کسی همجنسگراس: ای شیطون کراش زدی:))حقیقتا به غیر از افراد محدودی متاسفانه استایل ربطی به گرایش نداره.بهترین راه اینه از خود طرف سوال کنی-نه حالا خیلی مستقیم مثلا ی فیلمی بااین مضمون رو بکشی وسط یا همچین چیزی- و یا اگه مثل من ترسوتر این حرفایین از اطرافیانش پرس و جو کنین.یا برین سوشال مدیاشو چک کنین بیو و استوریایی که میزاره.و خب برای لزبینا والا اکثرا ما به girl in red,king princess,haley kiyoko گوش میدیم ناخونامونم تا ته میگیریم:)) XD یکی از ابروهامونو یه جاییشو تیغ میزنیم لباسامونو یکم تا میزنیم و موهامونو رنگای عجیب میکنیم و یا بی ارایشیم یا میکاپ رنگی رنگی "دوستان اینو به مزاح میگم نیاین حالا اگه کسی اینجوری بود استریت ازاب درومد یقه منو بگیرین://خود من فقط ازینا موی کوتاه و ناخن کوتاه رو دارمxDابرو هامو خیلی دوس دارم یکاریش کنم ولی تواناییم تو این چیزا زیر صفره و خانوادمم کمکی نمیکنه"

خب دیگه پست ازحالت جدیش خارج شد:)) پس سنگین تره همین جا تمومش کنم.اگه مشکلی چیزی داشتین خیلی خوشحال میشم باهم حرف بزنیم.اگه هم lgbtq+ هسین ...ماهتونو تبریک میگم:))به امید اینده ای برابر و پر از حس خوب

-----------------------------------------

پ.ن: دقت کردین چقد همه فیلمای لزبین و گی بد تموم میشن://من به غیر از below her mouthکه اونم محتوای چندان جالبی نداشت ا پایان خوب ندیدم فیلمی با کاپل لزبین:/تو واقعیت برعکس انقد به هم عشق میورزن:))

پ.ن2: بچه ها سعی کنین پوینت کلی قضیه رو بگین و نیاین زوم کنین رو جزییات:/به خدا اگه من یه بلوچ تو عمرم دیده باشم://دیقا چون ندیدم هم گفتم چون میخواستم بدون پیش زمینه ذهنی قبلی باشه

پ.ن3: یادمه وقتی 15سالم بود ی دوس عزیزی ناشناس توهمین وب کامنت گذاشت که شرط میبنده اگه هجده سالم شد دیگه بای نیسم:)) خب من الان 17سالمه و فک کنم حق بااون باشه چون الان حس میکنم گی ام.

 

 

  • وهکاو --

یخمک

ปักพินในบอร์ด art

بعدازظهر یک روز تابستونی پشت اون درهای بزرگ و سفید منتظر بودم و سعی میکردم کمتر ضجه بزنم.مامان میگفت ضجه هام مث زوزه الاغ میمونه. پس اگه میخواستم بازم به اون اندرونی خنک و نرمم برگردم باید دختر خوب و ساکتی میشدم.یک چشمم ارزو مندانه و امیدوار به در بود و ان یکی چشمم مراقب زنبورهای وحشی که اگر رم کردند و به من حمله ور شدند بساط بچه خوران راه نیندازند. مامان گفته بود میندازمت تو کوچه تا هرچی بخوای داد بزنی.دوس داشتم داد بزنم ولی حنجره هام در میکرد. سعی کردم از دیوار خانه و تیرچراغ برق کنارش بالا بروم. از دیوار راست بالا میرفتم و به قول مامانم برای خودم بچه عنکبوتی بودم. اما اون روز دیوارها بالاتر رفته بودند و من هم توانایی های ماورائ الطبیعتم را از دست داده بودم.به بچه هایی فکر کردم که از خونه فرار میکردن.اوناهم بی پناه بودن...ولی بی پناهی باعزت اونا کجا و بی پناهی من با غرور زیر پا کوفته شده کجا. بی خیال شدم.

میدونستم که این دفعه از حدم اونورتر رفتم. زنبورها هم دیگه متوجه من شده بودن و اونجا امن نبود.یکم دور شدم و به دیوار خونه همسایه روبه رویی تکیه زدم تا ببینم چه خاکی برسرم کنم.به دمپایی های میکی ماوسم نگاه کردم.میکی ماوس می خندید...من نه. چند دقیقه پیش من هم مث میکی ماوس میخندیدم.باخودم فک کردم یعنی میکی ماوس روی دمپاییم وقتی که من نیستم هم میخنده یا چون که من درهای خونه رو با بی مهری روش میبندم تا تو سرما و گرما ترک بخوره مث من غمگین میشه. همون لحظه جوجوجیا رو دیدم و برای یه لحظه من هم مث میکی ماوس لبخند زدم.

اون گفت" بازم بیرونت کردن؟" 

-اره

-عب نداره زیادی شلوغش نکن.مث سابق یه مدت که بگذره خودشون میان دنبالت.

-این دفعه فرق داره.اولین باره که از حیاط هم بیرون شدم.اون موقع میتونستم انعکاس بدنشونو از پشت اون درای شیشه ای ببینم.الان پشت درای سفید و ماتم.

-پس برو و از ازادیت لذت ببر.مگه امروز نمیخواستی بری پارک و نبردنت؟چرا مث بچه های بدبخت یه گوشه نشستی و زار میزنی؟خیرسرت فرمانده مایی.

-من اونجا فرماندم.اینجا فقط یه دختربچه چار سالم.

-چه فرقی میکنه؟تو اینجا فرمانده نیستی فقط به خاطر اونا.چون اونا بهت این اجازه رو نمیدن.الان ازادت کردن که بری.ازون زندان مسخره که مجبوری به حرفشون گوش کنی.بیا بریم پارک.بعدشم میریم و این دنیا رو میگردیم.مگه همیشه همچین چیزیو نمیخواستی؟

-اره راس میگی.الان که فک میکنم اونقداهم بد نیس.

بلند شدم و بدون تکوندن خاکای پشت شلوارم خاک برسر بودنمو فراموش کردم و کاملا سرخوش به سمت پارک راه افتادیم.خیابون خلوت بود.پارک اونور خیابون بود.مکث کردم.

جوجوجیا متوجه شد که همراهیش نمیکنم.

-هی منتظر چی هستی؟بیا دیگه.

نتونستم.دستای عرق کردمو مشت کردم و متوجه شدم صورتم خیس شده.خجالت کشیدم. جلوی جوجوجیا عین یه نی نی ترسوی بازنده رفتار کردم.

-بس کن مهسا.بیا.میتونیم هرجا که میخوای بریم.

-نمیتونیم.من میخوام برم خونمون.

-زندان؟ مث یه زندانی که ازادش کردن و بازم برگرده اونجا

-اینجا زندان منه!

جمله اخر به حالت جیغ از گلوم خارج شد و سوزش حنجره ام باعث شد چهرمو درهم بکشم.

دستی رو روی شونه هام حس کردم.سریع چرخیدم و ناخوداگاه اون دست غول پیکر رو از روی شونه های کوچیک و نحیفم پس زدم.

-اه مهسا خانوم.اروم تر.چی شده دخترم؟

فروشنده سوپر مارکت سر کوچه بود که الان اسمشو به خاطر نمیارم.ولی قیافشو چرا.موهای فر و سفیدی داشت.ریش و سبیل زیادی نداشت و خاکستری بود.چاق بود و بینی کوفته و چشمایی داشت که همیشه میخندیدن...حتی وقتی لبخند نمیزد.

-خم شد تا بیشتر همقد من بشه.

-چرا داری گریه میکنی؟بابا و مامانت کجان؟چیزی نشده که خدای نکرده؟

جواب ندادم.نمی خواستم از ذلیل بودن من بویی ببره.به چشماش زل زدم و تلاش کردم گریه مو متوقف کنم.

متوجه شد که به این سادگی ها نم پس نمیدم.لبام خشک شده بود و تشنه بودم.انگار اون پیرمرد عاقل تر ازین حرفا بود.با مهربونی گفت" یخمک دوس داری دخترم؟"

میخواستم تعارفش رو رد کنم ولی همون برق هیجان که برای یه لحظه تو چشام جاخوش کرد کافی بود.

چن ثانیه بعد با یه یخمک توی دستش روبه روی من وایساده بود.ازون یخمکای صورتی و پیچ پیچی.خودش پوستشو برام باز کرد. گفتم ممنون. و اون لبخند زد. با ولع مشغول مکیدن یخمک شدم.میدونستم که خیلی تصویر مفلوکی دارم.یه دختربچه چارساله با موهای قهوه ای و نامرتب...صورت کثیف و خیس...شلوار خاکی...مپایی...سرانگشتای قهوه ای و کثیف که همونا رو به سرتاسر یخمکش می ماله و اب و قطرات صورتی یخمک روی یقه اش میچکه.

-اگه خواستی میتونی بیای داخل مغازه.کولر روشنه.بازم خوراکی هست.

نرفتم.تا همینجاهم کافی بود.متوجه شدم که بااینکه خودشو مشغول نشون میده ولی حواسش به منم هست.یخمک تموم شد.دیگه گرمم نبود.نسیم خنکی شروع به وزیدن کرده بود.یه روز قشنگ تابستونی بود تو شیراز.ولی من هنوز از خونه بیرون انداخته شده بودم.برای یه لحظه حواس اون پیرمرد از من پرت شد.مسیر رفته رو برگشتم.دوان دوان.

چن ثانیه بعد جلوی در خونمون بودم.همون لحظه مامانم درو باز کرد.چیزی نگفتم و یه بغل کوچیک بهش هدیه دادم.و قبل ازینکه فرصت پیدا کنه تا راجب لباس های و سروصورت کثیفم بهم چیزی بگه گفتم"یه یخمک بدهکاریم به مغازه سرکوچه.برو حساب کن." انگشتای نوچ و چسبناکم رو با پشت شلوارم پاک کردم.

الان 13سال ازون موقع میگذره. من دیگه بی دلیل سروصدا نمیکنم و بانی سردرد بقیه نیستم. فقط اگه یه روز دختر کوچولوی چارساله ام فریاد می کشید، اونو خغه میکنم، اونو دراغوش میکشم و صداشو تو گیرهنم خفه میکنم، نه با گذاشتنش توی فضای باز. ولی شاید یه روزی بیاد که اون دختر صفحه وبلاگشو باز کنه و از مادری بنویسه که باعث و بانی وحشتش از فضاهای تنگ و بسته بوده، فقط چون میخواسته اون مث خودش فضاهای بزرگ و باز کابوسش نباشن. 

----------------------------------------------

پ.ن: hi hoes! بله درسته!من وبلاگم رو از میهن بلاگ به بیان متنقل کردم...حال نداشتم همه نظراتو برگردونم.پست ثابتو که کلا بیخیال شدم.بچه های بیان هم...خوشحال میشم باهم اشنا بشیم.اگه مطالب قبلیمم حال داشتین بخونین که دگ عاشقتون میشم.

پ.ن2: اقا فک نکنین من خیلی کودک بدبخت و زجر کشیده ای بودم باتوجه به این دوتا پست اخری XD این روزا یکم دارم گذشته رو کنکاش میکنم به یه سری دلایل روان درمانی گونه ای...اگه گیج شدین جوجوجیا کی بود...یکی از هزاران دوست خیالی بچگیم بود که نسبت به بقیه شون باهاش صمیمی تر بودم.

پ.ن3: بچه ها.یادتونه تیک تاک رو مسخره میکردم؟ بش معتاد شدم:)) این هفته برای یه فیلتری نصبش کردم...گفتم حالا که این همه راه رفتم تیک تاک برم پیج کارین و اسکایلر "یه زوج لزبین که عاشقشونم" رو دید بزنم.دید زدن همانا و هوم تیک تاکم پر لزبینای هات شدن همان!و بله...من معتاد تیک تاک شدم:)) و دیگه خیلی جو گرفتم و طی یه حرکت انتحاری دیروز سه تا تیک تاک پست کردم." ایدی تیک تاکم همین whcaw هس" کلا چارتا فالوور بیشتر گیرم نیومد"پنج تا درواقع ولی یکیشون امروز انفالوم کرد" ولی پشماااااام!یکی از ویدیو 900و خرده ای ویو خورد تو یه روز://دوتای دیگه هم چارصد و خرده ای!!!امروز خیلی مغرور شدم و دوتا تیک تاک دیگه هم پست کردم...و خب:)) حالا چارتا ویو هم عب نداره دیگه. اه ولی تو ذوقم خورد://اتفاقا به نظرم ویدیو امروزم خیلی باحالتر بود. sense of humar ملت افت کرده.بچه ها شاید باورتون نشه ولی کراشمو به کل فراموش کردم://تا وقتی این گیای سسکی و هات هستن چرا باید رو اون کراش داشته باشم؟ xD و اینک...میدونم بازم خیلی جوگیریه ولی جدیدا پسر استریت که میبینم تو تیک تاک جیغ میزنم و چندشم میشه://ودف؟ theyre making me question my sexuality...بچه ها جدا خیلی خوب چیزینا!اگه خواستین بهتون ایدی بدم..اگ دارین منم فالو و حمایت کنین:)) هرچن با بازخوردی که امروز داشتم دگ دل و دماغ پست گذاشتن ندارم.من باید همون ادم کریپی باشم که دید میزنه منو چه به این جذاب بازیا:))

پ.ن4: حدس بزنین کی تو این قرنطینه داره استعدادای پنهانشو کشف میکنه؟باورتون میشه بعد از هفده سال تازه فهمیدم من اشپزی خیلی دوست دارم:/...جدا دارم اشپز میشم برای خودم.خلاصه...اگ دوس دخترم بشین براتون غذاهای خوشمزه درست میکنم:)) "دوستانی که اولین باره وبمو میخونن ببخشید وحشت نکین به خدا من بی ازارتر این حرفام:((اینا همش اثرات تیک تاکه که متوجه بشم چقد سینگلم" 

  • وهکاو --

welcome

 

movie 90s dancing 1990s grunge renee zellweger liv tyler empire records air guitar rory cochrane johnny whitworth #gif from #giphy

?why fit in when you're born to stand out

وهکاو صدام بزنین:)) کلمات و شکلی که بهشون میدمم بخونین میتونین با بخشی ازم اشنا شین درحدی که بتونیم باهم راحت تر ارتباط برقرار کنیم.
چنل تلگرام : bitchniallismine
اینستام: whcaw
صفحات جانبیم رو هم اگه خواستین بخونین.مخصوصا اولیش. بالای وبلاگ هست.
من اینجا همه چی مینویسم .نوشته های ادبی,چرند و پرندهای روزمره و حرف های بالا منبری! 
 
 
  • وهکاو --

Domestic violence

می خواستم مطلبی در باب خشونت خانگی بنویسم.چون که بله!من باید در همه عرصه ها اظهار وجودیت "یا به قول شما بویی از ادب نبرده ها گه خوری" کنم.حقیقتا شما را که نمی دانم اما خودم کمابیش با چنین مقوله ای در زندگی نسبتا کوتاهم سروکاری داشته ام.شاید هم واقعا دارم پیازداغش را زیاد میکنم چون به نسبت کسانی که ناشناس در هایلایت های پیج های فمینیستی از خاطرات پرسوز و گدارشان می نویسند با کمربند سیاه و کبودم نکرده اند.با پشه کش به جانم افتاده اند که به اندازه کمربند سهمگین و دردناک نیست و به جای بنفش کمی قرمز میکند.بخواهیم کمی بیشتر صادق باشیم اکثر مواقع به همان دستانشان رضایت میدادند و واسطه دیگری را به کار نمی بردند.بگذارید یک مسئله را ازهمین ابتدا روشن کنم: ایا از پدرومادرم بابت این مسئله دلخورم و ان ها را باعث و بانی همه اتفاقات میدانم؟ حقیقتا خودمن نیز هنوز پاسخ قطعی ای برای این سوال نیافته ام.اما چون عاقبت جوینده یابنده است بگذاریم ببینیم کلمات سرانجام  ذهن درگیر و اشفته ام را به کجا می کشانند.برخلاف باقی اولین هایم اولین باری را که کتک خوردم را به خاطر نمی اورم.ولی مادرم ان را به یاد می اورد.دوسال و اندی داشتم و هنوز توانایی پوشیدن و دراوردن کفش هایم را نداشتم.پدرم ازاین بابت خیلی عصبانی شد چون من زبان ادم را خیلی خوب هم حالی ام میشد و بقیه بچه های دوسال و اندی سن که خیلی خوب هم حالی اشان نمی شد و برخلاف من تک زبانی حرف میزدند بلد بودند و من نه!و دوتا توکمری مرا وادار کرد که فرایند یادگیری را سریع تر کنم و خیلی هم بیخیال نباشم.نتوانستم ان شب یاد بگیرم ولی چند شب بعدش با تمرینات متوالی بالاخره توانستم.بگذارید برایتان کمی توضیح دهم که چرا نمی توانستم کفش هایم را درست به پا کنم...معمولا وقتی این حس دوران بچگی ام را برای دیگران توضیح میدهم مرا درک نمی کنند.شاید که کسی ازشما من ان زمان را بفهمد...در دوران طفولیتم بزرگترین مشکل من برقراری توازن بود.و اگر قدری والدینم بیشتر دقت میکردند شاید بهتر متوجه میشدند.فقط یک اشپز بودم ولی اش هایم یا شور میشد یا بی نمک!دقیق تر که توضیح دهم...تا به حال هنگام خواب دیدن برایتان پیش امده که خواسته باشید فعالیتی فیزیکی را انجام دهید و انگار انگشتانتان یکجورهایی با بی حسی ای مطلق به هرجایی چنگ می زند جز شی ای که قصد برداشتنش را دارید؟در دوران طفولیتم بازه ای طولانی را درخواب زندگی میکردم.صدایم یا انقدر بلند بود که همسایه های کوچه پشتی را هم شاکی کند یا انقدر یواش که کسی حرف هایم را نمی شنید.می خواستم کلاه به سر کنم اما تصادفا کلاه بر دماغ میکردم.به من میگفتی یک گام نزدیکتر بیا و من ناگهان به تو چسبیده بودم و تعریفم از یک گام کمی متفاوت بود.با همه این توجیه ها و سفسطه بافی ها من در مهارت های پایه ضعیف بودم.بااین حال گمان نکنم والدین من واقعا ادم های بدجنسی بودند و من هم بچه بدقلقی بودم.برادرم یکبار هم در طول زندگی اش دست رویش بلند نشد.خیر دراین زمینه تبعیض جنسیتی ای درخانواده ما نبود.در زمان تربیت کردن من اولا شرایط کمی فرق داشت.والدینم تازه ازدواج کرده بودند "سرعت عمل فوق العاده ای در تولید مثل داشتند و فقط دوماه از وصلتشان گذشته بود که لک لک ها من را در شکم مادرم گذاشتند"و جوان تر و بی تجربه تر بودند و مادرم دوشیفت کار میکرد."با به دنیا امدن برادرم به یک شیفت رضایت داد"از همه این ها بگذریم کوروش از همان بدو تولد بچه سربه راه تری بود و ذاتا بچه خوبی بود"اگر الان هم کج خلقی هایی میکند و خلاف بزرگ مرتب نکردن تختش را مرتکب میشود تاثیر پذیری از خواهر بزرگترش است"دقیق تر بگویم حتی قبل از به دنیا امدنش بچه بهتری بود.من از همان ماه های چهارم به بعد لگد های ان چنانی میزدم و مادرم یک لحظه از لگدهای ناگهانی من جنین در امان نبود.اما کوروش جوری جاخوش کرده بود که گاهی اوقات مادرم به وجود موجودی زنده درون رحمش شک میکرد.کوروش وقتی نوزادی نه ماهه بود بیماری خیلی سختی گرفت و تا دم مرگ هم پیش رفت و این بیماری تقریبا تا سه چهارسالگی اش را تحت شعاع قرارداد باعث شد ان پسر نوزاد تپل مپل به بچه ریقویی نق نقو مبدل شود که کسی دلش نمی امد بهش تو بگوید.فرزند بسازی بود و باکمی صدای بلندتر از حد معمول شنیدن رنگ می باخت و هرکاری را که بگویی انجام میداد.اما من حتی بعد از مورد خشونت خانگی واقع شدن نیز ممکن بود با نگاهی طلب کار به تو خیره شوم و باز هم کار خودم را انجام دهم...انگار من بوده ام که تو را کتک می زده!حرص ادم را درمی اورد نه؟
چیز جالبی که در طی این سال ها متوجه شدم این بود که وحشت مورد ضرب و شتم واقع شدن تورا بیشتر از پا در می اورد تا خود ضرب و شتم. اصلی در روانشناسی هست که می گوید "اگر فرزندانتان را مورد ضرب و شتم خانگی قرار دهید بزرگسالی منفعل خواهد شد و اجازه می دهد دیگران نیز با او همان رفتار را داشته باشند" و بازهم من این اصل را کاملا نقض کردم و به قول دبیر دینی راهنمایی مان به استثنای خانوم رضائی "دیده ام که به تازگی گمان می کنید با دانستن فامیلی من گویی به راز خلقت پی برده اید و به خیال خود دیگر من را بی ابرو می کنید.اولا کدام ابرو؟دوما نمی خواهم ناامیدتان کنم ولی باید شما را از توهم خود fbi پنداری تان نجات دهم و بگویم نصف بیشتر افراد در مجازی فامیل من را می دانند و من سابقا با اسم و فامیل خود برای دیگران کامنت میگذاشتم:))"من بازهم ازین اصل مستثنی شدم.بارهای اول خودم را روی زمین می انداختم و گریه و شیون راه می انداختم.به مرور یاد گرفتم که اشک هایم را کنترل کنم و درحالی که از درد به خود می پیچم حرف های قلمبه سلمبه تر از دهانم بلغور کنم.یک بار که فکر کنم بدترین باری بود که کتک خورده بودم و دلم برای یک دل سیر گریه کردن لک زده بود و جایش تا چندروز مانه بود...در چشمهایشان زل زدم و با ÷وزخندی تیر خلاصی را زدم"اصلا هم درد نداش!"درحالی که از ته دل خواهش میکردم سریع تر من را به حال خودم رها کنند تا درتاریکی و کنج گوشه تاریک اتاقم خودم را خالی کنم.با گذر بیشتر زمان مقاومت کردن را یاد گرفتم.حقیقتا پدرم حتی زور و بازوی چندانی ندارد و مثل خودم فقط هاله ای قدرت را دارد که ناشی از روحیه سخت و شکست ناپذیرش است.و همین اعتماد به نفس و روحیه قوی اش بود که من را می ترساند و قبل از حتی زدن اولین ضربه خودم را به نشانه تسلیم روی زمین می انداختم.بخواهیم منصف باشیم ضربات دست مادرم حتی قوی تر از پدرم بود."این زن اگر قدری اعتماد به نفس داشت واقعا ترسناک میشد!"اما این خشونت ها حکم پنی سلین و واکسن برای من باکتری را داشتند که باعث میشد هربار مصمم تر از بار قبل شوم.و اخرین بار که مورد خشونت قرار گرفتم کلاس نهم بودم.و این بار خودم را زمین نزدم.جثه ام نسبت به سابق بزرگتر و قوی تر شده بود.و بالاخره به دشمن حقیقی ام که ترس خودم بود چیره شدم و مقابله به مثل کردم.و این بار شوک را در چشم های پدرم دیم چون انتظار کتک خوردن از دست دختر نحیفش را نداشت.برنده جنگ ان شب هرگز برای تماشاچیان مشخص نشد ولی هم من و هم او دردل می دانستیم که من ان شب برکسی چیره شدم.او نمی دانست برچه کسی ولی من دانستم و ان من ترسو بود.و مقابله به مثل نتیجه داد!پس از ان هیچ گاه نفهمیدم ...یا از اراده قوی من برای قمه قمه کردنش ترسید یا بالاخره به این نتیجه رسید که بااین شیوه تربیتی فقط یک هیولا پرورش داده.
این خشونت ها به من درس های مهمی هم داد.بخواهم مثالکی بزنم :
-مادرم پیراهنی جدید خریده بود که رنگ موردنظرش را نداشت.پیراهن را دوست داشت ولی باحسرت گفت"ای کاش بنفششو داشتن!"و روز بعدمن با قلم مو و گواش هایم به جان پیراهن بخت برگشته افتادم.ان روز پی بردم:تو مسئول براورده کردن ارزوهای دیگران نیستی و ان کار خدا یا فرشته ارزوهاست.فقط با یک لایه رنگ و قلم مو نمی توانی از کیوی نارگیل بسازی."باورتان بشود یا نه من فکر میکردم با رنگ ها و قلم مویم می توانم هرچیزی را به چیزی که می خواهم تبدیل کنم"
-گفته بودم اصولا ادم بدغذایی هستم؟یک بار استانبولی پلو جلو رویم را نمی خوردم و هنگام توضیح دادن دلیلم و بدمزه بودن ان غذا دست و پاهایم تصادفا به ظرف اصابت کرد و کلا غذا را وارونه کرد. ان روز پی بردم: موقع حرف زدن نباید دستها و بدنت را بیش ازحد تکان دهی. که بعدها فهمیدم که به چه اصل خفنی پی بره ام چون که ظاهرا این حرکت صفت انسان های دروغگو و بی اعتماد به نفس است.
شاید گمان کنید با همه این توضیحات ذکر شده من موافق تنبیه فیزیکی کودکان هستم که باید روشنتان کنم سخت در اشتباهید.یکی از هزاران دلایلی که احتمالا نخواهم دراینده صاحب فرزندی شوم همین است که ایا اعصاب من توانایی سروکله زدن با طفلم که خط رفتاری مشخصی ندارد و ممکن است هرچیزی از اب دراید را دارد یا خیر؟و ناگهان خدای دستم را کباب کند و بیندازد جلوی لاشخورها نکند من هم رفتار والدینم را تکرار کنم؟ و بدین گونه فرزند من دربهترین حالت مثل من از همه این چالش ها سربلند بیرون بیاید و به موجودی بی عاطفه مبدل شود که وقتی نوامیسش را به بار فحش می کشنداب هم توی دلش تکان نخورد؟دوست دارم که من را به عنوان یک انسان خوب دوست داشته باشد نه صرفا چون که مادرش بوده ام.
thanks for coming to my ted talk:))
----------------------------------------------------
پ.ن:خب میبینم که همتون رفتین بیان:))اقا منم خیلی دوس دارم بیام بیان چون واقعا بلاگ های خفنی توش هست و صرفا چندتا بچه نیستن که تو وباشون فنگرلی بندها و ایدلاشونو میکنن...ولی خب...قالبای قشنگ میهن بلاگ چی پس:))هی دارین منو ترغیب میکنین وبو انتقال بدم.قول بدین انقد خفن نشین که وب منو یادتون بره.من خودم خفن میهن بلاگ بودم بابا:))
پ.ن2:گاهی اوقات راجب چیزهای مختلف برداشت های اشتباه میکنیم.نمونه اش خود من که انقدر به حس قضاوتم مطمعنم و گمان میکردم vanilla skyصرفا فیلمی ابکی و عاشقانه باشد و مشخص شد که دراشتباه بزرگی بودم.
پ.ن3:این چند روز دراماهای عجیب و غریبی برایم رخ داد و فهمیدم که هنوز صافی ادمیتم بعضی ادم هارو اشتباهی انداخته کنارم..در نتیجه دانه هاشو کوچکتر کردم.و الان حتی سخت تر از قبل میشه به من نزدیک شد:))تقصیر خودتونه...بس که چرت شدین بعضیاتون.
پ.ن4:دلم برای یک پیتزا چیکن پارسلی و سیب زمینی سرخ کرده ناپل و بعد هم پیاده روی تا بابابستنی برای دسر لک زده...کرونا دیگه کم کم داره جنبه های منفیشو رو میکنه.هرچند هنوز نکات مثبتش زیادتر ازین حرفان پس فعلا زیاد شکایتی درین باب نمیکنم.
پ.ن5: گاایز:))الان ساعت ۸:۴۲ نوزده فروردینه که من بالاخره موفق شدم پستش کنم و میهنم داشت هی ارور میداد من این پستو از پونزدهم نوشته بودم و بهم اجازه نمیداد.بعید نیس برم بیان اگ بتونم مطلبای قبلیمو انتقال بدم اونجا..
 
  • وهکاو --

the day that i found out im the king

Image result for laying in bed aesthetic gif
هم اکنون روی تختم دراز به دراز با چشمان باز ارمیده ام و "کتاب دزد" درکنارم است.و به هیچ چیز فکر میکنم. این مضحک است.من نمی توانم به چیزی فکر نکنم چون بازهم درهمان حال دارم به هیچ چیز فکر نکردن فکر میکنم.درواقع همین حالا به این فکر کردم که من دارم به چیزی فکر نمی کنم.مثل سال ششم دبستان. دو اینه در راهروی بین پله ها دقیقا روبه روی هم قرار گرفته بود و من هربار به انعکاس -یا بهتر بگویم انعکاس های- خودم دران اینه ها زل میزدم و این فکر مثل خوره به جانم می افتاد"من درکجای ان جهان های اینه ای تودرتو ایستاده ام؟چند نفر پیش و پس منند؟من تا کجا ادامه دارد؟ در تیررس نگاه چندتا ازمن ها قرار گرفته ام؟" و بعد حس زیادی کوچک و بی ارزش بودن با دست هایش گلویم را محکم میفشرد. برای مهسای ایده ال گرای ان زمان مثل یک کابوس بود.من عادت داشتم ان وسط باشم...نگاه هارا معطوف خود کنم و در زیر نورافکن ها متوهمانه بدرخشم. هنوزهم به این گونه انعکاس های تودرتو که میرسم حس عجیبی به سراغم می اید. که حال برخلاف پیشین از توصیفش عاجز و ناتوانم. اما میدونم حس حقیربودن و وحشت نیست.چون در چند سال اخیر با پس زمینه خو گرفته ام و حال ان ترس را زندگی میکنم. ادم هایی مثل من برای ایستادن زیر نورافکن ها بها می پردازند. بهای من؟ شب ادراری های مضطربانه...خوابگردی ها...تیک های عصبی. الان دیگر این اضطراب ها مثل یک رویا می ماند...و برای ارامش کنونم درخششم را قربانی کردم. نمی شود که هم خر را بخواهی هم خرما را! هی!تو حق نداری مرا ملامت کنی که تسلیم شده ام...من هنوز خوی جنگجویی ام را گم نکرده ام..ولی درتاریکی ها کسی من را نمی بیند.شاید چون زیادی همرنگ تاریکی ام.ادم با دیوار که دیگر سرجنگ ندارد!اما هنوز هم هرازگاهی جرقه میزنم.این را چند ماه پیش فهمیدم.جرقه های ازاردهنده ای که تو را متوجه حضور من می سازد.اما اگر ازان نوع بادقتی لرزشی را که گه گداری بانفس هایم پشت گردنت باقی می گذارم را به خوبی حس میکنی.گفتم ششم دبستان...بهتان گفته بودم که چقدر معلم ششم دبستانم من را شیفته خود کرده بود؟به طوری که هرحرفی-اعم از احمقانه و عاقلانه- را به زبان می اورد بلافاصله باجان و دل می پذیرفتم!کمی بزرگتر که شدم...عقایدی را داشتم که مال خودم نبود.ازجنس او بود.تضاد منطق و احساسم به او باهم درجنگ بود.تااینکه سیاست و این حزب های سیاه بازی مسخره روح مرا از بند او رها کرد. درگروه واتساپی که باان خانم داشتیم پی بردم که اصولگراست.من هم دران زمان اصلاح طلب بودم. سراین به طرز کاملا غیرمنطقی به من توپید.بارها و بارها چنین کارهایی ازاو سرزده بود.اما بااین تیر خلاصی را زد.چند روز پیش وضعیت واتساپش را چک کردم...ادم های مثل او من را می ترسانند.حالا چند سال گذشته و من دیگر اصلاح طلب نیستم"چون شبیه شعارهایش نیست و من هم که از متظاهران بیزار" اما او هنوز همان اصولگرای چندسال پیش است.ادم هایی که اصلا در راهشان کج روی نیست من را می ترسانند.لابد تاالان در مغزتان این سوال شکل گرفته "این لحن ادبی مضحکت را ازکدام ماتحتت استخراج کرده ای؟"
حقیقتا از خودسانسوری خسته شدم.مرده شور ان اصطلاحات امروزی و دهان پرکن همه فهمتان را ببرند.سال ها پیش من همیشه همین طور می نوشتم. خیلی های نوشته هایم را دوست داشتند.اما به قول یکی از دوستان عزیز سابقم "مهسا نوشته هات خوبنا ولی ملموس نیسن!" و من هم تشنه پیشرفت و ترقی تن به این خفت و خواری دادم.این دوست برای اینکه من را با نوشته های به اصطلاح ملموس بیشتر اشنا کند سایتی که شاید به گوش خیلی هایتان اشنا بیاید "اما اگر نمی اید هم عیبی ندارد لابد یا زیادی تنها بوده اید و یا زیادی بچه سال"به نام نودوهشتیا را به من معرفی کرد.دراین وبسایت کاربرانی بودند که رمان نویس ان سایت محسوب میشدند و رمان های پرطول و دراز و بسیار بامفهمومی را بابقیه خوانندگان به اشتراک می گذاشتند.دوستان من هم نه گذاشتند و نه برداشتند یکی از پرطرفدارترین رمان های ان سایت تحت عنوان "درهمسایگی گودزیلا" را به من معرفی کردند.از محتوا و کمالات این رمان هرچقدر که بگویم درحقش اجهاف کرده ام.پسر و دختری دانشجو که ابتدا ازهم متنفرند اما دست تقدیر روزگار باعث وجود  عشقی کاریزماتیک بین این دو میشوند که واقعا دورازانتظار است. امان از دست رمان های زرد و ابکی!
چقدر دور از انتظار! اصلا به عقل شما تخم جن ها هم خطور میکرد ای حضار؟  یک چیز دربین رمان های مجبوب دختران نوجوان ـدوستان بنده-مشترک بود و ان هم زبان گفتاری ان بود. پایان کاملا ازهمان اول داستان قابل پیش بینی؟ نتایج اخلاقی داستان؟ همانقدر اهمیت دارد که امروز شاش بنده حالت دورانی خارج شد.
پس من گفتاری نوشتم.برای منی که با تام سایر و ان شرلی بزرگ شده بودم به سختی بالا انداختن یک بطری شامپاین یک نفس ان هم برای اولین بار بود.اما الان دیگر می گویم گور پدرتان! اینجا قلمرو من است. وبلاگ من است.کلمات سلاح منند و من هرچقدر که بخواهم ان هارا تیز می کنم و در تخم نگاه تک تک تان فرو میکنم.یک روز با زیرشلواری گشاد و راه راه با کله شانه نکرده و نامرتبم سکوی فرمانروایی را به دست میگیرم.یک روز هم با پیراهن قرمزی سکسی و چاک سینه ای بیرون افتاده- علی رغم اینکه هنوز چاک سینه درنیاورده ام-و رژی براق و به رنگ خون.انقدر پررنگ که انگار همین حالا واژنی پریود را لیسیده ام.
احتمالا این هم جنبه ای دیگر از موجودیت من است و زود می گذرد.پس زیاد ازمن خرده به دل نگیرید.من یک چیزی می گویم و می روم اما پیشانی تک تک شما خوانندگان این وب را ماچ هم میکنم.اما به عنوان یک پادشاه باید اقتدار خود را حفظ کنم.لابد با خود فکر کردید" دیگه از دس رف!تموم کرد!چیکارش کنیم؟" حدس میزنم به خاطر مدت زیادی ست که لابه لای انسان ها نبوده ام.میل به فرمانروایی برهر رعیتی دیگر امانم نمی دهد.اما کسی از نزدیکانم نیست که ان روز به هرنحوی اورا کنترل و به سوی مسیر سعادت و خوشبختی هدایت کنم.در نتیجه به خودم حکمفرمایی میکنم.درواقع این شاید رفتار نابه هنجار چند روز پیشم راهم توجیه کند.در هوای خنک دل انگیز اواخر اسفند با مادر نه چندان دل انگیزم پیاده روی میکردم و او من را مورد حمله ای روانی درباب صبور نبودن و نوشیدن انرژی زای خوشمزه ام پیش از رسیدن به خانه و ضدعفونی نکردن ان قرار داده بود.من هم درحرکتی کاملا دراماتیک مقابل چشمان مادر وحشت زده و چندپسر شگفت زده اسکیت بورد سوار ان جا تیر چراغ برق را لیس زدم.گمانم نیاز داشتم این گناه را مرتکب شوم تا حس ازادی و فرمانده قلمرو خود بودن را به خودم یاداوری کنم.حقیقتا شاید کمی حشریت نیز روی جسمم تاثیرگذار بود.این حس های متناقض کم کم سرمرا به باد می دهد. به فردی که به تازگی به او علاقه مند شده ام وقتی که فکر کردم حالی به حالی نشدم.اما وقتی یکی از اکس های خودرا ان طور تصور کردم حالی به حالی شدم.کم مانده بود به لاس زدن به او -درعالم واقعیت- تن بدهم که به موقع به خودم امدم و دوباره افسارخود را به دست گرفتم.
-----------------------------------------------------
پ.ن:حقیقتا ازیک مورد عصبی شده ام.میدانید که من چقدر خوره ی فیلم هستم و ازهیچ فرصتی برای معرفی فیلم های خوب و بامحتوا به شما دریغ  نمی کنم.چه در وبلاگ چه دراینستاگرام چه هرشبه مجازی دیگری-حلقه طلایی فرشته دور سرمن-ان گاه این به اصطلاح شما نوجوان ها "کراش!اه امان از شما جوانک های و اصطلاح هایتان" بنده با وقاحت و گستاخی تمام سوال می پرسد که چه فیلمی ببینم؟ دردو زهرمار ببین.اگر ان نگاه جذابت  را نداشتی پشیزی برایت ارزش قائل نبودم.شانس اوردی که ان چشم هارا داری.به خاطر این ویروس جدید و ناشناخته دیگر ان هارا نمی بینم و این توانایی من را در ریدن به تو بالا می برد.
پ.ن2: جدیدا خفن تر از وبلاگ من حقیر شده اید؟:))چندنفری تان دیگر به من سرنمی زنید و قلب کوچک و نازنینم را می شکنید.انگشتانم درازند ولی کف دست های کوچکی دارم.به خاطر همین وقتی ان هارا مشت می کنم واقعا کوچک میشوند.قلب من اندازه مچ دستم است.به خاطر همین واقعا کوچک و بی پناه است:((چقدر دنیای امروزی سنگدل تان کرده؟
پ.ن3: دوستان عزیز...میدانم تااینجای کارهم توهین های بسیاری نثار شما کرده ام...اما میخواهم پررویی را درحقتان به اتمام برسانم.کسی ازشما هست که اطلاعاتی از ژنتیک داشته باشد؟ایا جانورانی را میشناسید که پس از تکامل یا جهش ژنتیکی گونه قبلی منقرض نشده باشد؟ اگر میشناسید بگویید.نیاز دارم به کسی-یا شاید خودم- نشان بدهم که کاملا درست نمی گوید.اما حال و حوصله سرچ و گشت و گذار درگوگل را ندارم.چون یک دفعه بعد از چندساعت به خودم می ایم و میبینم به جای جانوران جهش یافته به تماشای پورنی درباب ساک زدن کیر پرداخته ام.درواقع بااینکار لطف بزرگی درحق من میکنید.چون نزدیک است باور به چیزی درمن ریشه بدواند و من این را نمی خواهم.بااینکار کمک میکنید تا دوباره به ناباوری پیشین خود باور داشته باشم.
  • وهکاو --

fingerprint

Image result for bill skarsgård assassination nation
      .دوستت دارم -

گفت درحالی که دستاشو نرم نرم به طرف حفره پوچ می برد.

-نوشته هات زیبان.هرچیزی درمورد تو زیباس.کمرت همونقد با وزن و قاعده منحنی شده که شعرات-
 
منحنی خطوط مغزم چی؟چونکه شعرام ازونجا میاد...اروم اروم لایه هارو ازهم سوا میکنه و میرسه تا نوک انگشتام...قافیه ها کف دستم-
 رو چندخطی میکنن و میشن گودال اثر انگشتی...به خاطر همینه که اثر انگشت هرکی متفاوته.چون ادما داستانای خودشونو دارن. ولی هرکسی سبک موردعلاقش فرق داره.یکی کامو و بوکوفوسکی پسنده یکی نیست.تازه یکی تا ته داستانو میخونه و یکی وسطا دلزده میشه و میبوسه میزاره کنار...معمولا هم نمیبوسه مگه که کتاب مقدس باشه.یکی هم هس با اون کتاب زندگی میکنه...بارها و بارها میخونه و زیرجملات دوست داشتنی رو هایلایت میکشه و یهو میبینه عه!که دیگه اون کتابه سیاه سفید نیس و پر از نارنجی خواسته شدنه.
حرف ازهنر زدی خواستنی زیبا.تو خودت اثر هنری منی-
 
چه جور اثر هنری؟ قطعه موردعلاقتم که اونقد نواخته بشم که با پس زمینه زندگیت یکی بشم؟یا شاید تابلوی مورعلاقه که به هردیواری
زل بزنی بیرنگ من بیاد جلو نگات...
اره تو مث همون تابلوی نقاشی میمونی که از نگاه کردنش سیر نمیشم-
 
-نه تو فقط عطش لمس داریو یه گالن عجله.نمیخوام وایب رو خراب کنم ولی  عینهو خازن میمونی.ظرفیت داری..همه پتانسیل عشق منوجمع میکنی تو خودت تا جایی که جرقه دلمردگی زده میشه..که عه من دیگه کشش ندارم ریخت کسل کنندشو ببینم.میسوزی و 
بامن قطع جریان میکنی.وقتی برهنه زیر باریکه طلوعی که از گوشه پرده از سرمای بیرون به اتاق پناه اورد پیچ و تاب میخورم..

...نمیتونی فقط نظاره گر باشی تا اون لحظه رو با دوربین چشات ثبت کنی تا اگ یه ثانیه بعد بفهمی من فقط توهم ذهن اسکیزوفرنیایت بودم یا فردا اخرین روز جهانه و ما با نیستی درامیخته شدیم اون لحظه رو بارها و بارها تو ذهنت بپرورونی.اون لحظه  ور رفتن با من یا خودت انتخاب توعه.اثر هنری تهی از نقص نیست...وقتی دوستش داری که فالش خوندناشم گوش نواز باشه..ولی تو هرسری از رویارویی با اون بخیه کوچک گوشه شکمم اجتناب میکنی و به تحسین ازمن میپردازی و توهم عشق از گلوی اشتباهت پایین و پاین تر میره تا جایی که گیر کنه و همونو رومن بالا بیاری.به خاطر همینه که میگم کسی نیست که من رو دوست داشته باشه.فهمیدی یا هنوز قراره منو سرزنش کنی؟

جووون بده بکنیم-

باشه-

-حالا اثر انگشتمو دوس داری یا نه؟
-اره

باکمی مکث گفت و با تلفیق دروغ...پیچکهای انگشت با پرزهای زبانش همخوانی نداشتند. دروغ گفت او که حقیقت بود...چونکه تحریک .شده بود

تن باظرافت و کوچکش را به سوی خود کشید و وارد جسمش شد-او که نتوانست وارد روحش شود.- جای بخیه با بی توجهی قدری بیشتر فشار داد

------------------------------------------------------

پ.ن:ببینین ادم سرصبحی چه کسشرا که نمینویسه:))حالا نود بدین ببینم

پ.ن2: فیلم Assassination Nation

رو حتما ببینین

پ.ن3:این ها مصداق بارز همون متنایی بودن که یه زمانی به یکیتون که دقیق یادم نیس کدوم گفته بودم نباید بنویسین.چون برگرفته از احساسات چرند و پرندن.تو همون تجسم ذهنیتون در انزوای حشریت و احساسات بمونن بهتره.ولی خب...من ادم باثباتی نیستم پس گور باباش!

پ.ن4: کرونای خود را چگونه گذراندید؟مانوس شده با ملحفه تخت...یک دست به تنبان و یک دست به کتاب زیست شناسی

:))پ.ن5: گر خواهی نشود فاش حرمت میان من و تو....خموش باش درباب این ال کلاسیکو 

 

پ.ن6:تلگرام دارین؟بیاین چنلم

 @bitchniallismineقبلش ی ندا بدین که ایدیتون چیه فقط باخیال راحت پروفایلاتونو دید بزنم.

 

 

  • وهکاو --

alice

Image result for cherry aesthetic gif
امتحان انشا نوبت اول یازدهم تجربی
به قلم من
موضوع:ویژگی های ظاهری و رفتاری یک شخصیت را توصیف کنید.
 
از همان اول روز که دیدگانم به جمالش روشن شد جذابیت او چون شیرعسل به کامم نشست.به اثری هنری می مانست..نه ازان جهت که همگان او را زیبا می پناشتند.بالعکس یک اثرهنری مدرنیته بود و هرکسی قادر به درک جذابیت این قبیل اثار هنری نیست.اورا الیس می نامند و خودش نیز چون اسمش شکوفه گیلاسی در مرداب زمستان خاکستری این زمانه است.
 
 
متوسط قامت بود,انقدر که درمیان انبوه جمعیت اورا گم کنی.و عطرش بنفش وحشی بود انقدر که شامه ات را لای تراش تیزبینی گذاری و به همان سرعت اورا پیدا کنی.اندامی ترکه ای داشت فاق هرگونه برجستگی و چربی های اضافه,و ان موجود غیرزمینی برجستگی به چه کارش بود؟موهایش حلقه حلقه بود و به سرخی گیلاس رسیده با رایحه ملایم توت فرنگی تازه از بوته چیده.کشیده چشمانش تیله های ابی کم فروغی داشت,اما تمایز گودال سیاه وسط چشمانش ان دلمردگی را جبران می کرد.خمیگی کوچکی دربالای بینی اش شیطنت میکرد انقدر که دوست داشتی ساعت ها با ان زل بازی کنی.صورتی لبانش به لبان دختربچه ای می مانست که ساعت ها بالای درخت های باغ همسایه بازی کرده و خودرا چندتایی گیلاس ناقابل مهمان کرده است.سفیدپوست بود,اما نه از ان نوع سفیدهایی که دلت را بزند.از انها که هوس نوشیدن یک لیوان شیرسرد به دلت می انداخت.نقاش افرینش هنگام خلقتش حواسش پرت تفکر شده بود و رنگ چکه چکه از نوک قلمویش سرازیر;و گاهی حواس پرتی ها به چه قیمت خوبی تمام می شوند.من هرسپیده صبح پیش از بیدار شدنش باشمردن ان کک و مک ها سرگرم میشدم.
 
 
او به تمایز ظاهری با خاکستری جمعیت بسنده نمی کرد و رفتارش نیز چون ظاهرش حتی قدری بیشتر اورا شخصیت اصلی استان این زمانه می کرد.از مخالفت با هیچ احدالناسی عبایی نداشت.عقایدش را نمی شد به کسی تشبیه کرد.با پژمردن گلی شبنم غصه اش سرازیر میشد.کاکتوسی بود که از جلب توجه نمی ترسید.اما همان قدرهم تحمل صحرای بی توجهی را داشت.گاهی روزه ی سکوت می گرفت,گاهی هم اوازی من دراوردی را دم گوش های تشنه به صدایم می سرایید.درکارهایش اثری از شوروشوق تصنعی نبود.اگر گاه گداری هم دراغوم می گرفت واقعا می خواست که هدیه محبتش را نثارم کند.برخلاف ظاهرش نگرشش به این دنیا و گفته هایش که از درون نشات می گرفت,چون شرابی بود که هرچه بیشتر ان را می نوشیدم حریص تر میشدم.و گاهی به خود می امدی و می فهمیدی که از ظرفیتت بیشتر خورده ای.او پارادوکس بود,تلفیقی از شرارت و محبت,خاموش و پرسروصدا,بی احساس و همدرد,غمگین و غم خوار,نمک روی زخم و مرهم جان.و همین ها بود که اورا اثرهنری سردر گالری خیال من کرده بود.
او الیس بود.کوزه ای نامتقارن و جذاب که از گل خیالات درهم من نشات گرفته بود;جایی درمن ریشه دوانده بود و به تدریج فراتر از همدمی خیالی شده بود. 
-------------------------------------------------------------
پ.ن: بچه هامون بهم گفتن به عنوان گی نظام میگرینت XD ازین به بعد خودمو ملقب به گی نظام میکنم.
پ.ن2:اقا من بازم اعصابم بهم ریخت یه مطلبی گذاشتم تو وبم که بعضیاتون خوندینش...راسشو بگو dark heavenک کامنت دادی و بامن اتمام حجت کردی کیبودی://؟خدا ورت داره فک کردم یکی از دوسامی که خیلی برام مهمه داشتم سکته میکردم"عجیب اینه هیچکدوم از اطرافیانمم نبودی:/" یا کلا اشتبا زدی از اولم از اطرافیانم نبودی دوود...یا اینکه یه ناشناسی که اری کرم میریزی فقط باتوج به شباهت لحنت به کامنت هیتای سابقم"ادم مریض تر ازمنم پیدا میشه پس بااین وجود..."
پ.ن3: برین خداروشکر کنین هرچی بدبختی دارین دس کم بامن زندگی نمیکنین XDیهو ساعت 1نصفه شب منو تو زیرزمین خونه درحال ابغورگرفتن کنار دبه های ابغوره پیدا کنین یه چک بزنین تو گوشم"ولی خدایی من موافق تنبیه فیزیکی نیستما به هیچ وجه ولی بعد اون چکه هم گریه م بند اومد هم کلا دوباره به حالت عادی برگشتم://اریگاتو مامان D: "
پ.ن4:دیدین گرمی امسال چه مزخرف بود://البت گرمی هرسال مزخرفه ولی امسال دیگه اخرش بود.
پ.ن5:چرا جدیدا همتون خصوصی کامنت میزارین...بعد جالبه سوالم ازم میپرسین://لاقل میخواین ریا نشه جا بزارین ناشناس یه ندای دیگه بدین تا جوابتونو بدم.
پ.ن6: مدیونین اگه فک کنین همش اهنگ"هلوشو بدم لیموشو بدم" موقع نوشتن این انشا توسرم پلی میشد...خاک توسرت صداسیما که به یکی از اسمای موردعلاقم ریدی -ـ-

 

  • وهکاو --

hug

Image result for aesthetic hug gifs
HI HOES
خب ..امروز میخوام از  جسارت و بی فکری شروع کنم تا برسم به مقوله "اغوش" "بغل" "میان بازوهای وی"
شاید بگین این خصوصیاتو چه مربوط به این مقوله احساسی؟ گوز رو به شقیقه ربط نده دوود!
و منم میگم عه کنایه میزنی؟منم بلدم!گر صبرکنی ز غوره حلوا سازم.
میدونین جسورترین ادما از نظر من کیان؟یا شایدم کسایی که خیلی خودشونو دوس دارن و به خودشون مطمعنن
اوناییکه میتونن بدون فکر...تو هرزمانی و هرمکانی هرکسی رو در اغوش بگیرن..
اصلا براشون فرقی نداره که ده ساله فرد موردنظرو میشناسن...یه ساله..چن ماهه...چند دقیقس هم کلام شدن برحسب اتفاق
یا اصلا تازه ملاقاتش کردن.
خود من؟نه من هیچوقت نتونستم ازاین دسته ادما باشم.
منظورم اینه...اصا تو کتم نمیره موقع بغل کردن چه فعل و انفعالاتی تو مغزشون رخ میده.یا درواقع بگم اصلا مغزشون اون زمان فکرم نمیکنه
چطور میتونین بدون فکر کردن و برنامه ریزی قبلی کسیو بغل کنین؟به این فک نمیکنین که شاید فرد موردنظر شما اونقدرا هم دلباخته شما نباشه؟به این فک نمیکنین که ممکنه حین بغل شدن چهرشو درهم بکشه و یه شکلک wtfطوری دربیاره؟به ذهنتون خطور نمی کنه که شاید از تماس بازوی شما به پوستش و حس کردن نفستون به گودی گردنش مورمور بشه؟
قبل بغل کردن خودتونو بو نمیکنین؟ازکجا اینقد مطمعنین که طرف موقع استنشاق بوی شما در چند میلی متری خودش لذت میبره؟"مخصوصا وقتی چن ساعتیو بیرون بوده باشین یا تو فصل گرما خیلی این سوال بیشتر ذهنمو درگیر میکنه حتی اگه عطر زده باشم یا روز قبلش حموم بوده باشم"
از کجا مطمعنین الان زمان مناسبیه؟ازکجا مطمعنین با بغل کردن شخص موردنظر مضطرب نمیشه و خون به گونه هاش هجوم نیاره و ضربان قلبش تندتر بزنه؟"این اصا جنبه رمانتیک نداره...واکنش خجالت کشیدنه فقط"
از کجا میفهمین باید دستاتونو کجای بدنش قرار بدین؟اگه دور گردنش...شاید اون دلش میخواس دستای شما دورکمرش حلقه شه.و اگر بالعکس...شاید اون تو استایلش نیس که دستاشو دور گردنش شما حلقه کنه و فضا AWKWARD شه .اونوقت چی؟
اگه دستاتون کامل دورش حلقه نشد و اون غصه خورد که زیادی چاقه چی؟
اگه دستام کل دور کمرش اضاف اومد کجا بزارمش؟همینجور عین یه میمون دست دراز بندازمش پایین یا تو هم حلقش کنم؟
اصلا اگه طرف حس زیادی ریزه میزه بودن و لاغرمردنی بودن کرد چی؟
ازکجا مطمعنین شخص موردنظر بین بازوهای شما حس امنیت میکنه؟
زمان بندی رو چطور تنظیم میکنین که نه خیلی زیاد گردن به گردن شده باشین نه اونقد کم که تصنعی به نظر بیاد؟اون عقربه ثانیه شمار باید تا کجارو طی کنه که رهاش کنین؟
این علم غیبتون ازکجا میاد که بهتون میگه چقدر باید محکم بغلش کنین؟ ازکجا میفهمین حد توازن رو؟اگه بیش ازحد شل و ول بود و طرف فکر کرد زوری بغلش کردین یا پشیمون شدین از بغل کردنش چی؟ اگه بیش از حد محکم بود که استخوناش درد گرفت و نتونست بهتون بگه چی؟ 
چطور این مسئله رو برای خودتون حلاجی کردین که چقدر بهش نزدیک بشم حین بغل کردن؟خوشش میاد برجستگی های منو حس کنه یا من متوجه برجستگی هاش بشم و این یه جور تعرض به حساب نمیاد؟
 
شایدم سرعت اندیشه ورزی تون مافوق سرعت نوره و همه اینارو حلاجی کردین و من کندذهن اون گوشه هنوز نشستم و لنگ یه گره کور و به مراقب جلسه که صداش میزنن "دلزدگی" خواهش میکنم ک"تروخدا به جون اقاتون "وسواس" یه نموره بیشتر بهم زمان بدین!"
اونم با یه پوزخند با یه حالت نمایشی امتحان محبت رو از زیر دستم میکشه و میگه"هه!وسواس اقا رو که ردکردم رف پی کارش اونم لنگه تو.فقط وقتمو بیشتر تلف میکرد"
----------------------------------------------
پ.ن: الان که رفتم یه دور متنو خوندم به نظرم خیلی بالحن تهاجمی نوشتمش.حقیقتا برعکس من دراعماق دلم خیلی این مدل ادما رو تحسین میکنم و اکثر دوروبریام کمابیش همینطورن. شایدم من اینجا اون ادم عجیب غریبم که باید زودتر یه فکری به حال خودش بکنه و کلا از مبدا رو چپکی روندم
پ.ن2: تایپ mbtiتون چیه؟ "خااار سوال بی ربط" برام خیلی جالب بود بااینکه خودم درونگرام اکثر دوروبریام برونگرا بودن:/!intp هسم بای د وی
پ.ن3: گاااد جدیدا دارم به شدت بیلی ایلیش رو که میگفت بیشترین چیزی که رومخشه ادمای کپی کارن رو درک میکنم.قبلا راسش میگفتم خب که چی؟اونقدرام بد نیس...ولی افتضااااح به توان دو هس دوود!یکی جدیدا اومده تو زندگیم که کافیه من یه بامبول بازی دربیارم درفاصله کمتر 24ساعت اونم این بامبول بازیو دراورده:./ یا جدیدا  اصطلاحات و نحوه نوشتنم شده پیست اسکی://اره خود منم خیلی از اصطلاحات و اینارو از جاهای مختلف گیرمیارم و خوشحال میشم عمیقا که شما به نظرتون حرفی که زدم جالبه.ولی وقتی این درصد استفاده و تاثیر پذیری ازمن به بالای 50درصد میرسه جدا نگران کننده میشه.مثل مقدار املاح موجود در اب میمونه...حدی داره.سختی اب بشه بالای 300دیگه برای اشامیدن غیراستاندار و بی کیفیت میشه دوود!تازه من همچین مالیم نیسم به پیغمبر:/تقلید میکنی لاقل از یه ادم درست و درمون تقلید کن نه از یه تینیجر بی سروپایی مث من:/
پ.ن4: تو این مدت یه فیلم خیلی خفن عاشقانه دیدم"البت تو این مدت خیلی فیلم دیدم کلا" به اسمlol حتما ببینینش!برای ترغیب بیشترتونم بگم که مایلی سایرس نقش اصلی رو بازی میکنه. وقتم داشتین سریال درحال پخش youرو هم ببینید.جدا سریال مناسبیه...جنایی و درام هس ژانرش...منکه خودم سایکوپث های موردعلاقمو اونجا یافتم D:
  • وهکاو --

my desicion


تصویر مرتبط
Hi dudezzz
اینروزا خیلی روزای شلوغی داشتم،شایدم واقا کار خاصی نداشتم و فقط ذهنم شلوغ شده بود
رفته بودم کلاس گیتار امشب،دفتر تمرینمو ننوشته بودم"ک چقد کار کردم و اینا" بش گفتم ک اینروزا خیلی پراکنده کار کردم بخاطر همی دقیق نفهمیدم چقد تمرین کردم
استاد گیتارم گف" اره میدونم برا خودمم پیش میاد ک یوقتایی ی چیزایی ذهنمو مشغول کنه نتونم بکارام برسم،ولی بالاخره یجا به خودم میام و میگم که خب دگ مسخره بازی بسه!از الان جدی"
راسش چیز خاصیم نگف ولی خب بم ی تلنگر وارد شد،راس میگ مسخره بازی دگ بسه مهسا!از همین الان جدی ِ جدی!
ی برگه هایی از دفترخاطرات پارسالمو ک خوندم دیدم ک چقد فاصله گرفتم از چیزی ک می خواستم باشم و زدم جاده خاکی
پس میخام ی ازمایش کنم،یجور ازمون خودشناسی برا خودم! از امشب تا جمعه شب هفته اینده همین موقع من باید:
۱.گیتارمو هرروز تمرین کنم
۲.امتحانای این هفته رو همشو نتیجه مطلوب بگیرم"این هفته هرروزش ی امتحان داریم"
۳.ب سر فصلای قلمچی خودمو برسونم "به جز ی درس که نرسیدیم"
۴.گشاد بازی درنیارم ی روز از رسپی هایی ک سیو کردم ی غذا درست کنم
۵.تست بزنم "تعداد تعیین نمیکنم فلا،ب ی حد قابل توجهی اخرش میشمرم"
---------------
ن نمیخام خرخون شم و این حرفا،اره خیلی دوس دارم رشته موردعلاقمو تو تجربی قبول بشم ک از همه هم سختتره
ولی خب شاید نشم!شاید اصا مسیرم عوض شد کلا دراینده،کی میدونه؟
ولی میخام ب عقب ک نگا کنم دراینده،پشیمون نباشم از روزایی ک الکی با استرس و تنفر از درس گذشت و اخرم هیچی ب هیچ!
میخام دوسشون داشته باشم،حتی اگ کار سختی باشه،بیاین درس خوندنو دوس داشته باشیم
اره از همی الان میگم"زده ب سرت دوود!ریاضی چجوری میخای تحمل کنی؟" ولی تلاشتو بکن مهسا،قبول کن ک تلاش نکردی برا دوس داشتنش! میخام تجربیو با همه ریاضی و فیزیکاش دوس داشته باشم و انقد ب این فک نکنم ک اگ میرفتم انسانی چی میشد؟.اونو باید نهم فک میکردی مهسا!تو با انتخاب خودت اومدی تجربی،اره درسته تاثیر اطرافیان،فشارهای خانواده روت بود ولی بدون خودتم دودل بودی همیش!و هیچوقت اصراری نکردی،فقط عین ی ترسو غر زدی
چرا گفتم ازمون خودشناسی؟چون کلا دو سه ساعت از تلنگری ک بم وارد شد میگذره و شاید فق جوگیر شده باشم!
شایدم من فقط از کاری نکردن و ب بطالت گذروندن لذت میبرم!و این اصا چیزی نیس ک ازش خجالت بکشین گایز
هرکس علایقش فرق داره،یکی فقط خسته تر از اونه ک بخاد کارای پرفعالیت و توان فرسا انجام بده
میخام فقط تکلیفمو با خودم مشخص کنم تا عذاب وجدان نداشته باشم
و بتونم خودمو دوس داشته باشم!
جمعه اینده میبینمتون و هحین پستو ادیت میکنم ک تا چ میزان موفق شدم:)!
-------------------------
edited: 
dudessss!
i did that!
گاییز ببخشید بعد از کلی وقت اومدم و ادیت کردم ب کل یادم رف همچین پستیو!ولی خداروشکر قول و قرارامو یادم نرف و ب همه کارای اون هفته م رسیدم
داشتن ی to do list اونم کتبی واقا معجزه میکنه!
هنو کار داره برنامم ولی واقا خیلی بهتر شدم هم روحیم هم نتایجی ک بدست میارم!اون هفته هم راسی بهترین نمره ادبیاتو بین یازدهم گرفتم!"از همو اول میدونسم ادبیات سکرت لاورمه:))" ریاضیمم حتی پیشرفت کرده امتحان قبلی 5/5از ده شده بودم"قبلتریش 3از 13-ـ-" و ایندفه خدا بخاد ی غلط بیشتر ندارم!پاییزم تموم شد تقریبا...دیدین گایز:))؟
از دوشنبه هم امتحانای ترمم شروع میش امیدوارم بتونم از پسشون بربیام...شماهم برام بهترینارو بخواین"منم قطعا براتون بهترینارو میخوام!"
خب... hasta luego! adios
  • وهکاو --

what is wrong w uuu?


Hi hoes!
چخبرا ازینروزا:|؟ اغتشاش و این کسشرات
خب از اغتشاش ک فلا سهم ما دوروز تعطیلی ناقابل (امروز و دیروز) و نتی که به هیچ جا وصل نمیشه شد:))
رسما شدیم کره شمالی
فردا هم ظاهرا اینجا مدارس بازه:(! هعی...بعد دانشگاها تعطیله:|انقد زورم میگیره
منم این چن روز پریود شدم و سرما خوردم تا رسما ب کمک سگ سیاه افسردگی به سرزمین گا سفر کنم:))
خب سرما تقصیر خودم بود با کله خیس بعد حموم تو روز سرد زدم بیرون
کلا خ وقته نرفتم مدرسه سه روزم هفته پیش نرفتم:|یادم رفته چ شکلیه
گفتم غیبت...هفته پیش من به دلایلی باز سگ سیاه افسردگی برمن چیره شد!
و خب...من اومدم وب ی پست گذشتم با مضمون اینک ای کاش بمیرم"پست قبلی" "کامنتاشم بخونین ببینین ک چقد عزیزان بمن لطف دارن"
و خب...حقیقتا واکنشایی ک دیدم پشمام ریخ رسما:|...حتی دگ کلمه چرا رو زبونم نمی چرخه بگه
اگ ی امار بگیرن از منفورترین ادمای جهان من میتونم دس کم توی top ten اش باشم
راسش اصا هیچ ایده ای ندارم اینایی ک کامنت گذاشتن اصا کیا بودن:|! 
 
 
 
اگه منو از مجازی میشناسی صرفا...خب من زبونم مو که سهله،پشم خرس گریزلی دراورد بسکه گفتم اگ باکسی تو مجازی مشکل دارین نرین سوشال مدیاشو کلا چک کنین! ینی انقد سخته؟ 
اگ هم منو تو واقعیت میشناسی ...خب پست من برا خودته
من ی دوست دارم که خیلی عادت جالبی داره و اونم اینه که هروقت یه کاری میکنم که باعث میشه دلخور شه قشنگ میاد خوب و منطقی باهم رو در رو میشه و میگه
اونقدا هم احترام نمیزاره ک بگیم داره هندونه زبر بغلم میزاره ،درین حد ک حتی اگ بنظرش دارم کسشر میگم قشنگ خیلی ساده بم میگ"انقد کسشر نباف" و با استدلالم بم میگ ک چرا فک میکنه کسشر میبافم
این برای ادمی مث من ک در درک احساسات و عواطف دیگران عاجزه،واقا کارامد بوده:|
امروز یهو ی ایده ای ب ذهنم رسید و بخاطر همی خواستم این پستو بزارم "فک کردین من ازینام ک تا یچی بگین وبو تعطیل کنه؟خیر دوست عزیز!درین باره نظر بقیرو ب واژنمم نمیگیرم"
ک...حتی اگ میترسی یا روت نمیشه یا اصا مرض داری دوس داری مرموز و ناشناس باشی:| ب همین صورت ناشناس بیای پای همین پست کامنت بزاری ک چرا بامن مشکل داری،اصا مشکلت چیه
چون ادم برا اینک ازکسی بدش بیاد باید دلیل داشته باشه:|
و خب ن نگفتم بیاین ایراداتمو بگین ب سازتون برقصم
گفتم بگین ک شاید سوتفاهم شده باشه و حلش کنیم،چون من همینم ک هستم:))!
خب دگ...منتظرم! انقد در عرصه کامنت گذاشتن برا اینک منو از جهان فانی فارغ کنین فعالین اینجام فعال باشین
بای گایز!
-------------------------
پ.ن: لازم نی حتما ازینا باشین ک پای پست قبل فحشم دادین،کلا اگ مشکل چیزی دارین بگین یا حتی ایده ای برا اینک ادم بهتری بشم
پ.ن2: وای گاد چرا تعطیلمون نکردن فردا:(گلوم درد میکنههههه
پ.ن3: بعد بیاین بم بگین نازک نارنجی،حساسی زود ناراحت میشی از دس مردم:|خدایی تاحالا چن نفرتون چسناله کردین بتون اینطور گفتن؟
پ.ن4: تو این تعطیلات وقت کردم دس کم جوکر ک جدیدا اومد رو دیدم،بسی مناسب بود.انتخاب بازیگر،فضاسازی جریان فیلم،خیلی بی قل و قش و ساده و در عین حال مناسب بود! همینو در وصفش میتونم بگم،نسبت ب قبلی ک بخایم مقایسه کنیم واقا شاهکار بود:|
پ.ن5: راسی سریال anne with an e فصل جدیدشو دیدممم:))کدومتون بود میدید؟بیاین راجبش بحرفیم
  • وهکاو --

I overthink overthinking.

Logic will get you from A to B. Imagination will take you everywhere
علایقم کلاسیک بود و افکارم نو. نتونستم پیش اونا احساس تعلق کنم.
پس نوشتم.
Designed By Erfan Powered by Bayan