چیشد که ایطور شد؟

تا حالا شده مدتها از انجام یه کاری که باید انجامش بدی دوری کنی فقط چون حدس میزنی"اونقدرا خوش نمیگذره"و بعد که بالاخره انجامش میدی حس حماقت کنی چون اونقدرا خوش گذشت؟ چنذ ماهی هس که اینجارو باز نکردم با این گمان که"آخه کی الان میاد بلاگ که تو بری؟" و بعد امشب بدون فکر دوباره لاگین کردم تا ببینم "عه!همه بودن غیر من" و ماسیده بشم.

خیلی عجیبه.انگار از اخرین باری که اومدم اینجا سالها گذشته و زندگیم کاملا با چیزی که بود و یا حتی فکر میکردم میشه تغییر کرده ولی اینجارو تافت زدن و زمان متوقف شده. امشبم شب عجیبی بود و تازه از یه انقلاب کوچک برگشتم.

اگه خاطرتون نیست من الان دیگه دانشجو محسوب میشم دانشجوی رشته ای که هیچوقت فکرشو نمیکردم. از بچگی شغل های زیادی عوض کردم. نویسنده ای بودم که با قلمش قلب هارو میلرزونه. وکیل بودم چون توی خانواده ای بزرگ شدم که برای کوچکترین کارهات باید توجیهی میداشتی. منجم بودم چون آسمون شب زیادی شگفت انگیز بود. روانپزشکی بودم که جالبیت _مطمئن نیستم همچین کلمه ای وجود داشته باشه!- آدم هارو لمس میکنه. فیزیوتراپی بودم که نعمت حرکت آسون رو به آدم ها برمیگردونه. فلسفه دانی بودم که با افکارش یه دنیارو به هم میریخت...

و در آخر دانشجوی داروسازی شدم!

 راستشو بخواین از لحظه ای که وارد دبیرستان شدم منتظر بودم بزنم زیر همه چیز,کنکور انسانی بدم و فلسفه بخونم و خیلی حرفه ای به موسیقی بپردازم. حدس میزنم خیلی از اطرافیانم انتظار چنین چیزیو از من داشتن و وقتی اینکارو نکردم غافلگیر شدن. این چندوقت شرایطی پیش اومد که بیشتر وارد محیطای بیمارستانی شدم و متوجه شدم از ضعف و بیماری بیزارم. بیزارم ازینکه درمانگری شم و بیمار زیر دستام درد بکشه.از گریه و تنش پشت درهای بسته انتظار و بوی نا متنفر بودم. پس رشته ایو انتخاب کردم که کمترین برخورد با بیمار و شرایط مهاجرتی بهتری داشته باشه و اینجور شد که امشب از نیمچه انقلاب بازگشتم.

یه همایش بود که مارو با کار گروهی و یکی از کارخونه های ساخت دارو آشنا میکرد. توی گروه پیام گذاشتن اگه میخواین گروه هاتونو برامون بفرستین که اگه کسی موند خودمون گروه بندیش کنیم و هیچ شرط و شروطی نذاشتن. 

آخر شب همکلاسیم بهم پیام داد و قرار شد من برم تو گروه اونا و امروز انگار نه انگار!خود رییس دانشکده با اینکه گروه داشتیم گروه های مختلط رو کلا بهم ریخت-با گروه های تک جنسیتی کاری نداشتنا:))فقط مختلط چون اونجا حین جواب دادن به سوالا امکان زاد و ولد بود یحتمل- و اعتراض بچه هارو کاملا نشنیده گرفت. حقیقتا مضحک بود که سر کلاسی بشینم که از نظم حرف میزنه و خودش چنین بی نظمی و تنشی رو ایجاد میکنه پس بلند شدم و زدم بیرون. سه تا دیگه از همکلاسیامم به نشونه اعتراض جلسه رو ترک کرده بودن و اینجور شد که به مقصد نامعلوم توی دل شب زدیم بیرون. 

از هم سوالای جالبی پرسیدیم و جوابای جالبتری شنیدیم,نمیدونم شایدم چون من ورق زدن و خوندن آدمهارو دوست دارم جالب بود. الان هم تو گروه همگی قرار گذاشتیم فردا که مسابقه اصلی هست رو شرکت نکنیم تا بفهمن نمیشه با عقاید دو قرن پیش باهامون برخورد کرد و انتظار داشت خم به ابرو نیاریم.

یکی از سوالایی که امشب از هم پرسیدیم این بود که 15سال بعد خودمونو کجا میبینیم. خیلی جلوی خودمو گرفتم که نگم" زیر گل" و دوباره اون suicide jokes معروفمو نسازم. 15سال بعد؟اصلا بعید نیس من همین الان توی تنهایی شب خودمو از بالکن پرت نکنم پایین. خلاصه با خاروندن گزگز رد کمرنگ سلف هارمم من من کنان درمورد مهاجرت چیزایی سرهم کردم.

شاید ازم بپرسی"پس اون عشقی که تابستون به خاطرش آرزو میکردی آسانسور سقوط نکنه و جوون مرگ نشی چیشد؟" باید بگم مثل قول موندن توی بلاگم شکسته شد. همونی که بعد مدتها جای قرص های ارام بخش رو گرفت خودش شد یکی از دلایل خوردن سفیدی های کوچک دوست داشتنی که تا وقتی پول دارم تنهام نمیذارن. نمیدونم چرا منی که در لحظه زندگی میکردم و در رویاهام همیشه تنها بودم حتی اگه زیبارویی سرشو به شونم تکیه داده بود این بار کسیو شریک رویاهام کردم تا هردوش رو باهم از دست بدم. امشب که این پسره همه اهداف و رویاهاش رو با یکی شریک کرده بود کمی براش ترسیدم. امیدوارم سرمای حوادث هیچوقت مثل من دلسردش نکنه.

---------------------------------------

پ.ن: الان تقریبا دوهفته از زمانی که اینو نوشتم میگذره. شما چطور شد که ایطور شد؟

پ.ن2: فکر کنم سیم کشی موهام بالاخره دار فانی رو وداع گفت.برای عید قرمز البالوییش کرده بودم و بعد که کمرنگ شد دوباره رفتم تمدید کنم.ارایشگر اشتباهی بنفش رو خیلی زیادتر ریخت و موهام تقریبا ذغالی شده بود. دوباره اکسیدان گذاشتن دو دور و کلی قرمز و اخرم اون طیف قرمز مدنظرم نشد. این شد که رفتم خونه و خودم شامپورنگ قرمز جیغ گذاشتم و بالاخره قرمز البالویی شد.فقط مشکل اینجاس الان چند ماهیه که انچنان تغییررنگ نداده:))شاید فقط یکم گرد و غباری تر شده باشه ولی همچنان به شدت قرمزه. یکم حیف شد چون به شدت هوس کرده بودم نصفشو زرد قناری نصفشو سبز تیره کنم و weirdo به نظر برسم ولی انگار زوری باید خوشکل خانوم بمونم حالا حالاها. نمیخوام خوشکل باشم,میخوام عجیب باشم.ای بابا

  • وهکاو --

I overthink overthinking.

Logic will get you from A to B. Imagination will take you everywhere
علایقم کلاسیک بود و افکارم نو. نتونستم پیش اونا احساس تعلق کنم.
پس نوشتم.
Designed By Erfan Powered by Bayan