این یک داستان واقعی بود؟

Pin on ---CyberPunk---

 

20:03 به وقت ایران

دخترک داشت بار و بنیلش را می بست.بار سنگینی نداشت-گویی فقط اینجا را به مدت یکی دوروزی ترک می کند- برای اخرین بار با نگاهی غم بسته به پنجره قندیل بسته"خیر هوا سرد نبود ولی فریاد و خروش هم زیادی که پنهان شود سخت میشود و قندیل می بندد" خیره شد.و بالاخره از انجا دل کند. میتوانستم همان جا بمانم و با نگاهم بدرقه اش کنم.اما کنجکاوی ام رضا نداد.چرا نگاه دخترک پراز شک اما گام هایش نوید اطمینانی به سختی فولاد میداد؟پارادوکس ها همیشه مرا مجذوب خود می کرد و این بار هم ازاین قاعده مستثنی نبودم.

دخترک کوچک جثه و ظریف بود و اگر ان یک ذره رنگ و لعاب را به خودش نمالیده بود چهره ای سیزده ساله داشت.و حالا درمقابل مردی سی و اندی ساله با لبخندی مهربانانه که اگر در ان عمیق میشدی کشیدگی لب ها بوی شهوت و مکر میداد ایستاده بود. ان جسم را درمقابل بازوان محکم مرد رها کرد.ناخوداگاه حالت تدافعی نسبت به دختر گرفتم.اگر ان مرد اندکی ان جسم ترکه ای و شکننده را بیشتر از طاقتش فشار میداد چه؟چه کسی میخواست تکه های دختر را جمع کند؟ لبخند کوتاه و همچنان مضطرب دخترک اما حرف دیگری میزد. این هم یک داستانک عاشقانه دیگر با پایانی احتمالا تلخ.شاید هم من زیادی بدبین بودم.اما دخترک هنوز زیادی بی الایه بود.ازاین جا به بعدش به من ربطی نداشت و احتمالا حوصله ام را سر میبرد.

 

17:30 به وقت ایالات متحده امریکا

کمی دیر رسیده بودم و تقابل کلیشه ای ریشه دار سیاه و سفید را تاحدی از دست داده بودم.احتمالا با دید همیشه هنری ام که به قضیه نگاه میکردم اثر هنری بی نظیری خلق میشد.اما در ان لحظه فقط نجوای بی رمق مردی را شنیدم که میگفت" i cant breath" 

فقط یک مرد رو به موت بود که برای نوشیدن اخرین جرعه های زندگی اش به التماس افتاده بود.تنها  نگاه کردن به او باعث میشد گردنم درد بگیرد.و بالاخره پلیس کار خودش را کرد و ان مرد  زیر وزن پای پلیس جان سپرد.مرگ فلاکت باری بود.ان مرد را نمیشناسم...اما مطمعنم که اگر ان جسم متعلق به من بود ترجیح میدادم به شیوه شکوه مندتری بمیرم. ازهمان ابتدا نیز مشخص بود که مرگش قرار است طوفان به پا کند...اما میدانستم که اگر ان جسم متعلق به من بود ترجیح میدادم هنگام مرگ درد کمتری را به دوش -نه به گردن- بکشد.شاید هم او روحش بزرگتر از من بود و از دست دادن جانش به قیمت ازادی و سرکوب کردن ظلم به قشری از جامعه ترجیح میداد.

-اقای قاضی!تروخدا منو تحویل پدرم ندین.اون منو میکشه!

هنوز که دادگاهی تشکیل نشده بود و نیروهای پلیس درخیابان بودند. چرخی زدم تا صاحب صدا را پیدا کنم.

 

ساعت 18:32 به وقت ایران

همان دخترک بود.حالا با چشمانی گریان و دستانی لرزان.اما به قول اقای قاضی چه اهمیتی داشت؟دخترک بازیگوش خطاکاری بود که کمی بیش از دیگر هم سالانش سروگوشش می جنبید و فوقش با یک دست کتک ادم میشد و سرعقل می امد.مثل هزاران دختر و موردهای پیشین فراری!امان از دست این فضای مجازی که چه تاثیر و فسادی را بر نسل جدید تحمیل میکند.

 

ساعت 2:02 به وقت ایران

گوشه اتاقش چنبره زده بودم و نظاره گر او که لابه لای ملحفه به خواب رفته بود بودم.نور مهتاب از لای پرده ها خودش را به داخل اتاق دعوت کرده بود و با شیطنت بخشی از صورت دختر را در تاریکی اتاق نمایان میکرد.احتمالا  رویایی درعالم خواب می پروراند چون پلک هایش پیوسته کوچک کوچک می لرزیدند.همین یک ساعت پیش -ساعت 1:01- ارزویی کرده بود.چون اعتقاد داشت  نگاهت که اتفاقی ساعت های جفت را شکار کند ارزویت براورده میشود.الان هم ساعت جفت بود.می توانستم بازهم بیدارش کنم که ارزوهای بیشتری بکند اما او صدای مرا نمی شنید.چشم های من هم گرم خواب شده بود و حساب زمان را از دست داده بود که با صدای باز شدن در نیمه باز هوشیار شدم.مردی بزرگسال را دیدم.تقریبا 40ساله.چندان با مرد رویاهای دخترک تفاوتی نداشت.جسم عجیبی در دست داشت.در تاریکی به داس می مانست.اما داس به چه کارش می امد؟اینجا که ذرتی نروییده بود که بخواهد ان را برداشت کند؟احتمالا خطای نگاه خواب الود من بود.بالای تخت دخترش ایستاده بود و به او خیره شده بود.حق داشت.من هم اگر جای ان پدر بودم نیمه شب برسر بالین خترکم میرفتم و با تاسف به این می اندیشیدم که کجای تربیت دخترکم را اشتباه رفته ام که او محبت را درمردی که می توانست از همبازی های دوران بچگی من باشد می جوید؟

فرود امدن داس رشته شاهرگ گردن دخترک و رشته افکار مرا پاره کرد.خون سرخ بر دیوار مقابل تخت به شکل دریای قرمز نیمه شب دراوج جزر ومد شده بود.تنم لرزید.مهتاب نلرزید.شاید دراغوش خترک به خواب سنگینی فرو رفته بود که باصدای ضربه داس بیدار نمی شد.مهتاب که بی رحم نمیشد. شاید دخترک ارزوی مرگ کرده بود.شاید باید من هم به ساعت های جفت معتقد میشدم.

 

ساعت 12:24 به وقت ایران

من هم درمیان ناظران صحنه محاکمه بودم.درفکر این بودم که اعدام راه خوبی برای محاکمه قاتلان نیست.به عنوان مثال برای چنین قاتلی که دختری از خون و جنس خود را که نصف کروموزوم های او را در بدنش دارد را به قتل می رساند تنها راه چاره تیمارستان است.انفرادی ای است که بنشیند و سر در گریبان برد و به کار زشتش خوب فکر کند و بفهمد که حالا دیگر حرف مردم نجاتش نمی دهد.

حکم دادگاه تنها سه سال حبس بود.نام قاتل بالاتر از همه نام ها روی اگهی ترحیم دخترک بود.مجلس زنانه هم جدا برگزار میشد.من هم هاج و واج هنوز روی صندلی های دادگاه جاخوش کرده بودم.و به حکمی که براساس کتابی الهی و اسمانی که عدالت را فریاد می زند داده شده بود می اندیشیدم.به مراسم ختم دخترک نرفتم.برای چه میرفتم؟که گریستن و پچ پچ ادم هایی را بشنوم که اگر ان دختر الان زیر لایه ها خاک مدفون نشده بود قاتلان روح و زندگی اش میشدند؟

باکف دست بر پیشانی ام کوفتم و به خودم نهیب زدم"استغفرالله!کفر نگو دختر!شک در کلام خدا؟همان کلامی که ناف اسمان باز شده و خالصانه خدا ان را درمیان ما قرار داده؟همانی که تمام کلماتش ذره ای کم و کاست ندارند و اصلا هم این همه سال گذشته و صاحبان قدرت نتوانسته اند به نفع خودشان دران نفوذ کنند؟با همان مدارکی که خودشان نشانمان می دهند؟همانی که عبارت ها و ایه ها هماهنگ تر از اعضای بدن است؟حتما حکمتی دراین کار خداست که از عقل فانی تو فراتر است!کافر نفهم!"

 

ساعت 17:45 به وقت ایران

با موهای خیس و درهم روی تخت نشسته ام و مادرم حین خشک کردن موهایم با سشوار با خوشحالی راجع به زندگی اینده ام صحبت میکند.راجع به مردی که دراینده همسر من می نامند و احتمالا قرار است ان را دردانشگاه ملاقات کنم و خانواده دار و نجیب و درسخوان است.البته مادرم کمی نگران من است.می ترسد اگر همین طور بار بیایم در زندگی مشترکم با ان مرد رویاهایش-که به خیال خودش مرد رویاهای من نیز هست-به مشکل بربخورم و خدای ناکرده به طلاق منجر شود و لکه ننگی بر خاندان سازگار و بسازمان شوم.می گوید لازم است کمی نرم تر شوم و انقدر به فکر ازادی بیان و عدالت جهانی نباشم که خدای ناکرده این ساختارشکنی ها مرا از هدف اصلی زندگی ام-خوشبخت بودن ...موفقیت و زندگی با مرد زندگی ام-باز دارد.با لبخندی تصنعی می گویم"ولی من از مردا اونجوری خوشم نمیاد." مادرم می خندد و می گوید که اوهم زمانی چنین نظری داشته و بعدها که بزرگتر شوم نظرم تغییر می کند.می گویم" ولی از دخترها چرا." صدایم را نمی شنود چون صدای سشوار زیادی بلند و صدای من زیادی ارام است.

 

ساعت 18:24 به وقت ایران

سوار تاکسی که میشوم رادیوی ماشین روشن است.گوینده اخبار رادیو از جرج فلوید-سیاهپوستی که توسط پلیس سفیدپوست امریکایی به قتل رسید-می گوید.راننده سرش را با تاسف تکان میدهد و میگوید"اینم از امریکا که این همه ادعای برابریش میشد!واقعا اصا متوجه نمیشم که چرا یه ادمو تو این دوره زمونه به خاطر رنگ پوستش باهاش تبعیض قائل شم"

باخودم فکر میکنم چقدر راننده تاکسی ها این روزها حرف حساب میزنند.ماشینی ناگهان جلویمان می پیچد. راننده تاکسی روشنفکر سرش را از پنجره بیرون می اورد و داد میزند که" گوساله لر!برگرد همون دهاتیت که بهت گواهینامه داده" سرش را باز با تاسف تکان می دهد و می گوید" اره درست گفتم پلاکش مال نوراباده.لرن اینا" یک دفعه به خود می اید که مسافری را در پشت پرایدش سوار کرده است. با لحن مضطربی می پرسد"شما که لر نیسین؟منظور من-" حرفش را قطع میکنم و می گویم که لر نیستم اما کارش مودبانه و به دور از برابری ای بود که چند ثانیه پیش از ان دم میزد. خندید و گفت"البته از سرووضعت معلومه که لر نیسی!امروزی تر این حرفا میگردی.نه من یه لحظه عصبانی شم وگرنه لرم بنده خداس چه فرقی داره ..." دیگر گوش دادن کافی ست.صدای lorde را زیادتر میکنم چون در ان لحظه گوش سپردن به او که معشوقه ای قدیمی را متهم میکرد کار مفیدتری بود.من دروغ گفتم.زاده شیرازم و پدرومادرم نیز از بچگی  ساکن شیرازند.اما از همه این مرزها و قومیت های مضحکی که بشر برای حساب و کتاب بهتر و بعدها برای اثبات برتری اش نسبت به گروهی دیگری از جنس خودش اعمال کرد بگذریم- اصالتا لر- محسوب میشوم و به لهجه لری مسلط هستم.اما ظاهرا کاهلی کرده ام و خلف راستین نیاکان خویش نبوده ام.دفعه بعد باید از شر این ال استارها,فلانل چهارخانه قرمز و شلوار مام استایل خلاص شوم و با لباس محلی نیاکان خود در شهر تردد کنم.به دیدگاه جناب راننده تاکسی البته!

 

ساعت 22:22 به وقت ایران

به نژادپرستی فکر میکنم.اما پی میبرم که مشکلات ما زیر سر این کلمه نیست.ما حواسمان را معطوف "نژاد" کرده ایم در حالی که همه این اتش ها از گور "پرستش" بلند میشود.خداپرستی,دین پرستی,گاو پرستی,نژاد پرستی و... باید واژه "پرستش" را از دایره لغات این ادم ها پاک کرد.

به درونگرایی فکر میکنم که حتی قرنطینه هم او را از وقت گذرانی و عیش و نوش با رفقایش نینداخته,به دروغگویی که از دروغگوها بیزار است,به ان هایی که فکر می کنند دعا و استوری از دعایشان اتش جنگل های ایران را خاموش میکند,به معترضینی که به حمایت دیگران از جرج فلوید اعتراض میکنند و ان ها را بیگانه پرست میخوانند.

اگر میشد کمتر بپرستیم و اهمیت بدهیم چقدر دنیا جای بهتری میشد.دیگر نیازی به مرگ برای رهایی ازاین دنیا نبود.چرا همه این همه اهمیت می دهند؟

به مرگ فکر میکنم.به مرگ رومینا,جرج فلوید,معترضان,و باقی انسان های بی گناه و گناهکار!

به مرگ خود می اندیشم.به اینکه می توانم همین حالا قبل  ازاینکه حلق اویزم کنند و ازترس شلوارم را خیس کنم,قبل از قطع شدن سرم با داس,قبل از خردشدن استخوان های گردنم بر اثر فشار پایی قدرتمند خودم را با شیوه ای کاملا ابرومندانه خلاص کنم.

اما به خاطر می اورم. اینکه حالا خیلی ها ازمن انتظار چنین مرگی را دارند و دیگر موجودی قابل پیش بینی هستم.به همه انهایی فکر میکنم که پس از مرگم دلیلش را غرق شدن در فساد و تاریکی می دانند.به روانشناسی که لبخنی پیروزمندانه می زند که "علم روانشناسی بازهم درست پیش بینی کرد.معلوم بود که دختره تا 18 نمیکشه" به پیمانی که بااو بستم که این کار را نمیکنم فکر کردم.

لبخند تلخی برچهره ی بیحالتم نقش بست.من هم اهمیت می دهم.مثل همه آن ها.

--------------------------------------

پ.ن: بعضی وقت ها پشیمون میشم که چرا هرسری انقد مینویسم چون میدونم که اکثرا نمیخوننش مهم نیس چقدر خوب یا مهم باشه.ولی دست خودم نیست.حرف زیاده و شنونده کم.خودمن یه شنونده ام...ولی بعضی وقت ها شنونده ها هم شنونده میخوان.

پ.ن2::))) اره میدونم الان مسلمونا میان و با کامنتاشون منو مورد عنایت قرار میدن.و احتمالا برخلاف اکثر اوقات قرار نیست برخورد منطقی ای باهاشون داشته باشم.چون پریودم و حالم زیاد خوش نیست.و دوست ندارم به این اقرار کنم ولی همین واکنش هورمونی ساده تا دو-سه روز واکنش های منو تحت شعاع قرار میده.بعضی وقت ها نمیفهمم جسارتم بیشتره یا حماقتم." آه حضار"

پ.ن3: حقیقتا اصلا برنامه ای برای نوشتن نداشتم چون مطلب قبلیمو خیلی دوس داشتم و ماه پرایده "حمایت از خانواده lgbtq+" و میخواستم تا پایان این ماه اولین متنی که ازم میبینن همون متن قبلیم باشه و افراد بیشتری بخوننش.و ممنون میشم اگه کسیو میشناسین که مطالعه کافی راجع به این مبحث نداشته متن قبلی من به عنوان یه شروع ساده و دست و پا شکسته چیز خوبی میتونه باشه.و متوجه شدم که عدم وجودم از موجودیتم خریدار بیشتری داره.کجایین شماهایی که یه مدت به خاطر باگ میهن نمیتونستم پست بزارم و هی معترض بودین که بنویس:))و خب هدفم این بود که فقط بیام سیزن5 فرار از زندان رو یه سر دانلود کنم و برم.و الان علاوه براون یه پست اپ کردم,دو فصل از سریال babyرو دانلود کردم و تحلیل آزمون کردم.

پ.ن4: من فک میکردم فقط تو میهن اینجوریه ولی انگار کلا خودم خار دارم و ربطی به وبم نداره.چرا انقد خصوصی بهم کامنت میدین کلکا؟:)) دوس ندارین رابطمون علنی شه؟:(( "اره درکتون میکنم البته بعضی ادم ها پشت این صفحه چند اینچی شون خیلی هوا برشون میداره و نفرت پراکنی میکنن اگه بفهمن نظرات واقعیتونو" پس عب نداره :Dفقط ناشناس ندین که بتونم جوابتونو بدم اگه سوالی چیزی پرسیدین.

پ.ن5:راستی تا یادم نرفته!من اواخر تابستون گذشته یه لیست از کتابا و فیلما و چیزایی که میتونین باهاش سرگرم شین گذاشتم تو وبم که خیلیاتون غر زدین چرا الان گذاشتی که مدارس شروع شده.حالا که وقتتون آزاده این پست رو حتما ببینین تا حوصلتون سر نره تو خونه.کرونا خطرناکه.نه فقط برای خودتون بلکه برای اطرافیانتون.به جای بیرون رفتن کتاب بخونین,فیلم ببینین,اهنگ گوش کنین,اشپزی کنین و اثر هنری خلق کنین حتی اگه هنرمند نیستین.

  • وهکاو --

این یه وبلاگ دیگمه از این ب بعد با این بهت کامنت میدم ^_^

من نوشته هاتو کامل میخونم پس نگو کسی اهمیت نمیده

خیلی خوبه ک میتونی انقدر راجب این چیزا بنویسی

الان این خبرا حتی بخش کوچیکی از قلبم یا منطقم و تحت تاثیر قرار نمیده

معمولا میگن خوبه ک نسبت ب بقیه چیزا بی تفاوت باشی ولی نمدونم چرا اینطور بنظرم نمیاد

 

کار خاصیم از دست من و تو برنمیاد غیر ازینکه خودمون ادم درستی باشیم
ممنون بابت که نوشته هامو کامل میخونی:)) *&*
اقاااا میهن چرا اینطوری شده داره ب گا میره
صاحبش مرده؟ :/ کامنتارو کل نشون نمیده دیگه جر فک کنم وبامونم چند وق دیگه ب گا بره جر
شما؟؟ 

وهکاو عزیزم.

من همچین قانونای مزخرفی رو برگرفته از حرفای خدا نمی‌دونم و نباید بدونیم هیچکدوممون. این ماییم که تو یه فضای مزخرف و مردسالار زندگی می‌کنیم و این به نظر من هیچ ربطی به دین نداره. منم به همین اندازه عصبانی و ناراحتم ولی هیچوقت منشا اینا رو از دین نمی‌دونم. اون دینی که من می‌شناسم جایگاه زن خیلی توش بالاتر از این مزخرفاته.

+ وهکاو معنی خاصی داره؟

سوره نسا رو خوندی؟ همچین قانونای مزخرفی متاسفانه کاملا برگرفته از همین قران هست
و اگه برطبق اون کتاب باشه متاسفانه جایگاه زن رو نسبت به مرد خیلی پایین تر نشون داده 
خود من وقتی که سوره نسا رو میخوندم یه بهت و خلائ خیلی عجیبی تمام وجودمو پر کرده بود"که ناشی ازین بود که به اسلام کاملا اعتقاد داشتم اون زمان و بعد تازه فهمیدم به چی اعتقاد دارم"
حتی همین الانم با بیشتر این کتاب اسمانی موافقم.حرف ها و قوانین خیلی خوبی برای اصول اخلاقی زده.
ولی من به خدا باور خیلی عمیق و قوی ای دارم"که یکم برای ادمی مث من که به همه چی با دید شک نگاه میکنه عجیبه" به خاطر همین هس که نمیتونم بپذیرم اون ایات کلام اون خدایی باشه که منو افریده و انقد خیلی جاها باهام بوده و اشکامو پاک کرده.
+
وهکاو یه اسم کاملا من دراوردیه که من فک میکردم هکاو تو زبان فارسی یعنی ژرفا و عمق ولی بعدا کاشف به عمل اومد که اصا همچین کلمه ای نداریم:/ولی من خیلی دوسش دارم و تصمیم گرفتم این کلمه رو با اجازه خودم هویت بدم بهش:))

ی چیز ناراحت کننده:اون کراش سابقم الان فق وبشو دارم چون تلو دیل زدم و وبشو از میهن منتقل نکرده جایی غیبشم زده تازه..کامنتم نمیشه داد

چیکار کنم)))): دوست خوبی بودT-T

ننیشناسمش:'/میهن کلا نمیشه دگ کامنت داد نه؟ صندوق پیام چی؟
حالا تو تا چن ماه دگ طاقت بیار کنکورو که دادی برو دنبالش
بای د وی کراش منم سابق شد، دگ روش کراش ندارمxD

آره ولی کامنتام بیشتر واسه اظهار وجوده و کمتر راجب خود پست نظری ک میخوامو میدم.. این همه حرف میزنم اخرم چیزی ک میخوامو نمیگم:/ عیح

عا آره قرار بود نیام ولی مثل درس خوندم امسال این تصمیممو هم تو عملی کردنش ریدم:/ بیشتر از همه هم وب تو کراش سابقم( همون ک قبلا تو تل گفدم از بچه های وبه و چ زود پسوند "سابق" رو گرفت(': ) ب امید سال جدید:| شنبه ک آخرین امتحانمو میدم قراره انقلاب کنم خطمو بندازم رو این گوشی دکمه ایا=| دکور اتاقمم تغییر بدم ی میز جدیدم وردارم بیارم برنامه حسابی بریزم برا خر زدن ببینم چی میشه آخرش میتونم مث انقلاب دو سال پیشم همه رو متعجب کنم یا ن:| امیدوارم 1400 هممون جزو ورودیای بهترین دانشگاها و رشته ها باشیم((:

ن دیگ فک نکن:D من شاید حتی بیشتر از خودتم وبتو خونده باشمXD این صرفا شامل پستات نیست ، کامنتا هم حسابه در این حد پیگیرمXD لاو یو تو^.^

+

میگم سال دوازدهم شما مدرسه رو چیکار میکنین?:|

اگ کرونا تموم نشه سال آخر شما هم مث سال آخر ما متفاوت و خاطره انگیز میشه در نوع خودش": البته برا ما خوب بود(مخصوصا ما هنریا)،برا شما شاید بد بشه-__- عیح

شنیدم زود تر ممکنه شروع کنن مدارسو درسته? ینی تابستونم میخوان خراب کنن برا این قشر مظلوم دانش اموز:|

ما اگه کرونا نبود هم از تابستون مدرسمون شروع میشد"از اون ور بهمن دگ تعطیل بودیم"
فعلا که هیچی معلوم نیست مدیرمونم نمیدونه:/احتمالا اگه اوضاع هم نطور باشه تابستونم برامون مجازی بزارن
نمیدونم الان دعا کنم مجازی باشه کلاسامون یا حضوری-_-اگه حضوری باشه افتضاحه باید با مقنعه و ماسک و دسکش بشینیم، اگه مجازیم باشه بده من یه مدته بسکه بقیرو ندیدم انگیزمو کلا از دس دادم، امیدوارم موقتی باشه البت-_-

نه عاغاااا ما پستاتو کامل میخونیم

حداقل من اینجوریم و اتفاقا خیلیم حال میکنم با پستای طولانی((: حالا معنیشم این نیس هر کی پست طولانی گذاشت خوشم میاد اینکه چی مینویسه خ مهمه و خب تو خوب مینویسی^~^

تازه ب جز این نمیدونم دقیقا چن بار کل وبتو از اول تا آخر خوندم!

اینم ک کامنت نمیدم زیاد و راجب پستا و موضوعاتی ک توشون مطرح میکنی خیلی بحث نمیکنم موقتیه وگرنه خیلی وراجم و کلیم جلو خودمو میگیرم ک چیزی نگم ب این خاطر ک ی جایی ک کامنت میدم دوس دارم زودی جوابشو بگیرم و هی چک میکنم و اگ ی کامنت بحث بر انگیز بدم همینجور ادامه پیدا میکنه و منم بلد نیستم کنترل کنم خودمو در نتیجه مدام تو نت پلاس میمونم..در صورتی ک امسال باید همه چیزایی ک حواسمو پرت میکنه بذارم کنار و درس بخونم-.- عیح): پس وراجیام میمونه واسه بعد همه چیز

دیگ وبتو دست کم نگیریا0: خیلیم وبت خوبه پستم زیاد بذار ، من ی چن باری تو میهن بهت گفتم چرا پست نمیذاری کی میذاری و اینا ولی دیدم تاثیر نداره هر موقع خودت بخوای میذاری یا وقتی نیستی نیستی دیگ..گفتم بگم چیکار:D

توکه کامنت میدی اتفاقا :D
حقیقتش امسال اولش فک میکردم کلا نمیای
فک میکردم تنها کسیم که وبمو از اول تا اخر میخونهxD لاو یوو
موفقم باشی تو کنکورت

متنتو که خوندم ولی عقیده خودمو گفتم چیزی که فکر میکردمو خواستم اشتراک بزارم ولی خب نورمایند قول داده بودم وراجی نکنم و این متن دراز و بلند رو جایی ننویسم و به متنای دراز بقیه هم اهمیت ندم نمیدونم چرا اینجا نوشتم حس میکردم درک میکنی و فلان ولی خب تهش شدم یه تازه ب دوران رسیده 

نه اخه تعجبم اینه چرا عقیدتو گفتی اخه دیقا میتونم بگم نود درصد حرفایی که گفته بودیو تو همین پست گفته بودم
دیقا داشتیم یه حرفو میزدیم هردومون، ببخشید منم کمی تند رفتم"گفتم زیاد تو مود خوبی نیستم البته حرفام درستن به نظرم ولی بد بیان کردمش"
و خب کسایی که بنظرشون درختا بهتر انسان ها هستن رو گفتم نه تورو"که نمیدونم جزوشونی یا نه" که خب کام آن واقعا مطمعنم خودتم اعتقاد نداری که هنه درختا بهتر از همه ادمان"یعتی از بعضیاشون که بهترن چون اکسیژن تولید میکنن، ولی همه موجودات بر اثر توانایی ها و جوری که ازشون استفاده میکنم برتر یا بدتر شناخته میشن. این حرف منه، فارغ از توهین
و اتفاقا خوب شد که کامنت دادی چون فک کنم برداشتت از پستم اشتباه بود و الان دیگه متوجه شدی پوینت کلی حرفام چیبود. 

هوووف متاسفانه اصلا نمیتونم در برابر اینجور متن ها اظهار نظر کنم و خب خیلی هم سر در نمیارم و درست متوجه نمیشم-شاید بخاطر سنمه ولی 15 سال خیلیم کم نیست:/-

اما میشه گفت با 80 درصد پستت موافقت داشتم مخصوصا قسمت نژاد پرستی و چارچوبِ جامعه ای که آدم حق انتخاب نداره و فقط یه عده آدم با عقیده همسان دارن اونو اداره میکنن و...

پ ن: پریودی سخت ترین دورانه واقعا آدم خ اذیت میشه دست خودش نی چی میگه:|

پ ن2: هی من عاشق لیستم! حتما ازش بهره میبرم فقط باید بصبرم امتحانام تموم شه:) ^^

منم خودم کلا دوسال ازت بزرگترم راحت باش :D
دقیقا-_-بااینکه دوساله پریود میشم هنوز نمیتونم کنار بیام با کاری که با احساساتم میکنه} _‌}

و اضافه کنم که منظورم جملات راجع به خدا و پرستش و غیره‌س، نه نژاد پرستی و رومینا.

عزیزم.

چند وقت پیش بحث پیش اومد بود تو یه وبی بین تو و یه نفر دیگه راجع به گرایشات جنسی که من خیلی از این مسئله ناراحت شدم و یه چیزائیم راجع بهش نوشتم که آدم هر عقیده‌ای داره باید برای خودش نگه‌ش داره که باعث رنجوندن کسی نشه و کاملا حق رو دادم به تو. وبلاگت رو هم یه هفته‌ای هست پیدا کردم و سبک نوشتنت رو دوس دارم و خودت هم خیلی کیوتی و اصلا نمی‌خوام ناراحتت کنم. ولی این پستت تقریبا شبیه همون چیزی بود که خودتو عصبی کرده بود. اونجا یه عده به باورهای تو توهین کرده بودن و تو ناراحت شدی، و اینجا تو به یه سری چیزا توهین کردی که باور مستقیم کسایی مثل منه. مگه قرار نیست به هم احترام بذاریم و به عقاید هم توهین نکنیم؟ اصلا مگه این همون چیزی نیست که کلی راجع بهش حرف می‌زنیم و ادعا می‌کنیم حواسمون بهش هست؟

من قصد ندارم بشینم اینجا و بهت بگم نهههه تو داری اشتباه می‌کنی و این چه طرز حرف زدنه و بلا بلا بلا. چون توام انسانی و عقاید خودتو داری. فقط بنظرم بهتره هوای همدیگه رو داشته باشیم و کارایی که یه روزی بقیه رو بابت انجام دادنشون سرزنش می‌کردیم انجام ندیم همین.

حقیقتا اسلام رو به هیچ عنوان درک نمیکنم اگه منظورت اونه، بابت خدا که خودم بهش اعتقاد دارم.
اسلام نه
و حقیقتش میدونم این پستم به ظاهر توهین بود چون موقع تایپ کردنش عصبی بودم نسبتا، ولی پرستیدن واقعا کانسپت اسیب زننده ایه. 
چون وقتی چیزی رو بپرستی، یعتی اعتقاد داری که کاملا و درهرزمینه ای درسته. و همین نتیجش میشه نظام و حکومت ما، که یه حکومت دینیه. 
که قوانینمون که واقعا ناعدالتی توش بیداد میکته رو به خاطر چیزی که کله گنده هاش میپرستن - یعنی اسلام-تغییر نمیدن. تو موافقی واقعا با حکمی که داده شد؟ و اینکه مادری که جنین به دنیا نیومده اش رو سقط میکنه عمدا قاتله ولی پدری که فرزند بالغش رو میکشه خیر؟
میتونی قبول داشته باشی دینتو کاملا محترمه این، نماز بخون روزه بگیر دروغ نگو چه اعمال خوبی خیلیم جالبن و تحسین برانگیز، ولی وقتی که این دین چارچوب های یک جامعه رو شکل میده قطعا من و عده ای که بهش اعتقاد نداریم حق ناراحتی داریم. 

نمیخوام یه طرف قضیرو بگیرم،اصلا! منم مثل شماها معترض به چیزاییم که دارید میگید ولی وقتی یکی مثل من باشی که همش تو این چرت و پرتا وقت میگذرونه با دیدن این جور اخبار خندش میگیره.

 

رومینا؟ببین شبکه های اخبار داشتن له له میزدن برای همچین چیزی و خوب پول زدن. و ما چی؟چارتا استوری کردیم رفت و الان تموم شد.الان اگه دوباره استوری رومینا بزاری میان میگن دادا خز شد بسه دیگه...همین فمنیستایی که تا دیروز میومدن مینوشتن کودک همسری فلان کودک همسری بیسار،الان میان مینویسن عشق فلان عشق بیسار...در حالی که با توجه به رفتار پدرش کاملا واضح بوده که کمبود داشته و به عبارتی ددی ایشوز داشته.هیچکس نمیره یقه اون یارو رو بگیره.چون سودی نداره،منم پدرم شاید با یه ادم 16 ساله دوست میشدم فوق فوقش باهام یه ماه حرف نمیزد.ولی اگه میفهمید طرف 30 سالشه رسما جرم میداد...نه ایران،هر کشوری همینه.من تحقیق کردم.

 

بعد این اولینش نیست و آخرینشم نیست،لیست اعدامی های ایرانو دیدی؟اعدامی های بزرگ سال نه،نوچووناش...اتفاقا چند وقت پیش دیدم عاطفرو استوری کرده بودن،عیاض مرهونی و محمود عسگری رو میشناسی؟هر دو رو سال 84 به جرم تجاوز و سرقت اسلحه دستگیر کردن که بعدها معلوم شد همجنسگرا بودن.کی اونارو یادشه؟ یا مونا محمو نژاد رو؟ بنظر من این همه سنگ این دختره رو به سینه زدن کار مسخره ایه،برگرد به اسفند پارسال ببین چندتا بچه به قتل رسیدن.و همه میگن واووو پدرش با داس کشتش و فلان و قصاص نشده،در حالی که قصاص راحت ترین حکم برای اون مرده...بنظرم زندگی کردن با عنوان پدری که دخترشو با داس کشت حکم 100 تا قصاص رو داره براش...ولی از طرفیم چرا هیچکس اونور داستان رو نمیگیره؟دختره بچه بوده،ولی اون مرده چی؟چرا هیچکس نمیره یقه اونو بگیره؟حس میکنم اونم قاتله.

 

و جرج فلوید...دلم میخواد ببینم اگه یه سفید پوست بود هم اینطوری شورش میکردن؟ نه! چون کلی سازمان و شبکه خبر میتونن بهش بگن نژاد پرستی و پول درارن،ضمنا بعدا رزومه جرج فلوید هم مشخص شد که کلی کار کثیف کرده بوده و دستگیر شده بوده و مسلما میخواسته فرار کنه یا همچین چیزی ولی اینکه بیان شعار بدن فاک د پلیس بنظرت بی رحمانه نیست؟چون ممکنه پلیسی باشه که زنش سیاهپوسته و بچهاشم سیاهپوستن و اصلا نژاد پرست نباشه چرا باید فوش بخوره؟

 

و در بین همه ی این قضایا،جنگلها سوختن،آدما بلخره یه روزی میمیرن و هیچکس با عمر زیاد چیزی کسب نکرده و جاشونو یکی دیگه میگیره...ولی جنگلها برای اینکه جایگزین بشن سالها طول میکشه،اونا حتی هیچ گناهیم ندارن و حقشون نبوده،اونطور که دیدم زیاد کسی راجب جنگلها حرف نزد،چرا؟چون پولی نمیتونن ازش درارن و بدتر چهره دولت خراب میشه... من دلم نه برای سیاهپوست امریکایی میسوزه نه یه نیمفت ایرانی...فقط نگران جنگلهام و در حد توانمم به اون خیریه کمک کردم...البته میدونم کار از کار گذشته...

دوود:/مطمعن نیسم متنمو حتی کلا خونده باشی یا نه چون نصف چیزاییو که گفتی رو تو متنم گفتم
بله معلومه که پسره که با رومینا بوده از عشق نبوده، از شهوت بوده و اگه فرار موفقبت امیزیم صورت میگرفته ازش سواستفاده ای میکرد که برای اون بدتر مرگ بود، من کجای این نوشته از عشق سوزناک بین این دو حرف زدم نمیدونم
ببین دوود، من علم غیب که ندارم، یه دختر به قتل رسید، پدری قصاص تشد، و توی همین متنم اشاره کردم که قصاص هم حتی حکم خوبی نیس، بهترین حکم فقط تینارستان و انفرادیه، بدون هیچ احمقی که حقرو به اون پدر بده 
تو فکر میکنی اون پدر الان پشیمونه؟ مطمعنا نه چون بر اساس قرانی که بهش اعتقاد داره گناهی نکرده، و منم نگفتم که ببرن و دختره رو بزارن با پسره بره سرقرار، معلومه که منم بودم نمیزاشتم، ولی قطعا نمیکشتمش
"اگه پدر من بود میکشتم" خب مشخصه که پدرت کار اشتباهی میکنه:/ وقتی خطای به این بزرگی صورت میگیره معلومه که کمبودی بوده تو زندگیش،

ببین کلی خلافکار سفیدپوست هم بودن مثل این، با سیاه پوستا خیلی بدتر رفتار میشه مشخصه:/من نمیفهمم مردم چرا انقد مقاومت میکنن که اینو بپذیرن، و دولت ایرانو در نظر نگیر که کاسه داغتر آش شده، دولت امریکا کتمان میکنه و هشتگای با این موضوع رو بن میکنه به نفع دولتش چون این سیستم کثیفه، تو حتی هیچوقت سیاه پوست نبودی که زندگیشونو درک کنی.
و امیدوار بودم خوانندگان این متن کمتر سطحی بخونن متنو، متن من کاملا واضحه که نمادین بود، نمادی از این جامعه کثیف، رومینا نمادی از ظلمی که به دخترها شده، جرج نماد نژادپرستی که سالیان سال به خودما نیز تحمیل شده، راننده تاکسی نماد روشعنفکرنما های جامعه، من نمادی از یه همجنسگرای سرکوب شده که اگه کلامی ازاین بیارم ممکنه منم دیگ اینجا نباشم که اینارو بهت بگم، 
و اتفاقا خوشحال شدم که همچین اتفاقی افتاد، فمینیسم های حقیقی و منحرف نشده از هدف مشخص شدن
مثال؟ فرانک عمیدی نفت خور که حتی حاضر نشد موضوع هفتشو تغییر بده و تو اون گیر و دار از سکس و تریسام حرف زد.
منم کمک کرد، همه یه میلیون پس اندازمو، و به خیریه؟ - فک نکنم خیریه کاری کرد، من به نذر طبیعیت کمک کردم و به غیر از اون و یه نهاد دیگه ندیدم کس دیگه ای کاری انجام بده و حرکت بزرگی بود دستگاه های کافی جمع شد_و تا جایی که از فالویینگام دیدم همه از جنگلا استوری کردن:/اینکه دولت تصمیم گرفته بود تو رسانه ها اینو پوشش نده تقصیر ما مردم نیست، مردم تا جایی که من دیدم شاهکار کردن.
و این واقعا عقیده سمی و مریضیه که درختا رو از ادما بالاتر بدونی و مال ادمای تازه به دوران رسیدس. ای مین، هممون موجود زنده ایم:/ stop being punk dude
و اگه متنم جنبه اعتراضیش اشکار بود خیلی وقت پیش میزاشتم که به قول خودت تنور خبرا داغ بود، ن الان که خز شده:)) بیشتر جنبه "وقایع جامعه از دید یک سیب زمینی بی خاصیت" را داشت. 

آقا من همه پستاتو ک میخوندم چون عادتم کلا اینجوریه که جمله ها رو یه کلمه اول و آخرو میخونم و اگه چیزی نفهمیدم کلشو بخونم، اینجوری میخوندم. ولی این نمیدونم چی بود که نشستم دونه دونه کلمه هاشو خوندم با دقت...اصن ی وضعیتی.__.XD

از اون تیکش که گفتی"به نژادپرستی فکر میکنم.اما پی میبرم که مشکلات ما زیر سر این کلمه نیست.ما حواسمان را معطوف "نژاد" کرده ایم در حالی که همه این اتش ها از گور "پرستش" بلند میشود.خداپرستی,دین پرستی,گاو پرستی,نژاد پرستی و... باید واژه "پرستش" را از دایره لغات این ادم ها پاک کرد." خیلی تاثیر گذار بود... و کاملا باهاش موافقم!

+

منم الان پریودم و کسی حرفی بم بزنه میرینم بهش.__. البته با خونواده کنار میام ولی حالاXD

+

اون لیستت...حقیقتش حال و حوصله فیلم دیدن ندارمXD

من همیشه بادقت میخونم برعکس تو xD
&_&من دیقا با خانواده اصلا کنار نمیام، البته اینکه با کس دیگه ای هم درارتباط نیستم بی تاثیر نیس
من فیلم نبینم میمیرم لنتی چطور میتونیییی

پستت خیلی خوب بود‌.واقعا میگم.خیلی جالب بود طوری که نوشتی و احساساتِ یه ناظرو بیان کردی. هی..=*((((

هی یه‌سوال،تو فرار از زندانو قبلا دیدی و دوباره داری میبینی یا نه..؟ حالا در هر صورت، من خیلی دوسش داشتم:")))

راجع‌به پ.ن چهارمی،من واسه‌ی پست قبلت دقیقا به دلیلی که خودت گفتی خصوصی دادم. واقعا انقد آدمو قضاوت میکنن که دیگه جرئت نمیکنم از عقاید و افکارم تو عموم حرف بزنم. تو میهن همه رو میشناختم و میتونستم راحت حرف بزنم، ولی به اینجا واقعا هنوز عادت نکردم.

و پ‌.ن پنج،آقا درسته من اون‌موقع کلی فحشت دادم و اینا که چقد بدموقع اون پستو گذاشتی ولی همون‌وقت رفتم همه فیلمایی که گفتی رو دیدمXD و اینکه الانم با بدبختی میرم مدرسه و امتحان میدم:"((((( خیلی داغونه تو این گرما دستکش و ماسک و مانتو و شلوار مدرسه و بلاه و بلاه... واقعا پدرم در اومدهTT

دارم چن باره میبینمش، بابا و مامانم ولی فصل پنجشو ندیده بودن سانسور شدشو دان کردم که باهم ببینیم
ای بابا:)) پس فقط خودمم صدامو میندازم پس کلم هرچی هستمو جار میزنم
مدرسهههه؟ ما فقط دوتا امتحان برامون گذاشتن اونم مجازیه، فک کردم فق دوازدهما باید حضوری بدن
من بزرگترین وحشتم اینه مدرسه ها باز شه-_-مقنعه بس نبود، ماسک و دستکشم اضافه شد. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

I overthink overthinking.

Logic will get you from A to B. Imagination will take you everywhere
علایقم کلاسیک بود و افکارم نو. نتونستم پیش اونا احساس تعلق کنم.
پس نوشتم.
Designed By Erfan Powered by Bayan