random

این پستو احتمالا خیلی زود پاک میکنم
فقط...هیچوقت چیزیو نگفتم بخاطر جلب توجه یا جلب ترحم
از قضاوت شدن و قضاوت کردنم خیلی بدم میاد
من تو واقعیت ساکتم
منظورم اینه...راجب یسری موضوعاتی ک زیاد فک نمیکنم کسی علاقه ای ب شنیدنش داشته باشه
ینی گرایشم...افکار مخفیم و...
چرا نژادپرست..سکسیت...هوموفوبیک یا ترنس فوبیک باشی وقتی فقط میتونی خفه شی؟
این جملرو صدبار تو روز باخودت تکرار کن
شایدم دویست بار و ...هرقدر ک تو کلت فرو میره دگ
البت بعضیاتون تو کلتون بجای مغز...کلم پیچ با سس اضافس
من خیلی وقته تحمل کردم...خیلی وقته چیزی نگفتم..خیلی وقته ساکت موندم...خیلی وقته همه چیو تو خودم نگه داشتم
و ادمای فیکیو دیدم که با مشکلای فیکشون ترحم دیگرانو بدس میارن
و حالا ک میخام برا اولین بار صدامو بشنون...خیلی راحت بم میگن چی؟
بم میگن دردم دروغه...الکیه
ببین نمدونم کدوم بیکاری هسی ک میشینی و سعی میکنی همه چیو نقد کنی
ولی من تشخیص میدم ک دچار اختلال دوقطبی هسی!
یبار بم میگی اونقد مطلبات کسل کنندس و وبت بدردنخوره ک اصا ارزش خوندن ندارن
از طرفیم میای مطالبمو ن تنها میخونی بلکه براش کامنتم میزاری و بگذریم ک معلوم نیس هدفت از کامنتات چیه
برا یاسیم مث ک یه ناشناس همچین کامنتایی گذاشته
ببین اینو بفهم ما نمخایم بیای وبمون خب؟لطفا خودت گورتو گم کن!
باشه ما هممون توهمی و دروغگو!
تو ک عاقلی فقط دگ پیدات نشه!

 

 

  • وهکاو --

alive(still!

Related image
های مای بچز!
یپ!من هنو زندم!
و دو ماهه نیومدم سراغ وب!
بالاخره امتحانا پر:)
عمومیا رو خوب دادم(خوب ارضا شدن دس کم!)
ریاضیو خیلیییییییییییییی ریدم!(زیر شونزده میشم:/نیاین بگین چس میکنی ناموسا)
فیزیکو نسبتا ریدم
زیست و شیمیم خوب شد
این چن وقتی که نبودم:
1.به درس خوندن مشغول بودم
2.تو یوتیوب سیر میکردم(چقد سامر مکین خوشگله:)الیم همیطو..کلا چرا همه غیرمن خوشگلن)
3.گیتار تمرین میکردم چون نسبتا افت کرده بودم و الان...بوووم!نتیجه رضایت بخش بود
4.ول تو گوشیم میچرخیدم منتظر بودم کراشم بم تکست بده
-----------------------------
راسش یادم نمیاد این دوماه دیقا چ اتفاق جالبی افتاد://مطلب خاصی ندارم که الان اپ کنم
الانم منتظرم سریال skam دان شه
فقط الان خیلی حسم کشیده یوتیوبر شم
حس میکنم خیلی ولاگر خوبی میشم...یکم از بلاگری خفنتره!
ولی خاب...اولا کو وقت؟بعدشم کو بازدید کننده؟
حس میکنم اگ بلاگر میشدم یچی تو مایه های emma chamberlain میشدم..خیلی موده لامصب!
و دلیل اینک اپ نکردم راسش...
کامنتای پای پست قبلیم بود
بم گفتن جوگیر...بم بازم برچسبای روانی چسبوندن"فین فین"
حقیقتش...بخاطر این وبلاگرو دوس داشدم..یا ب عبارتی فضای مجازیو...چون ادما انگار از واقعیت روشنفکرترن...دس کم درکم نکنن باادم همدردی میکنن
من تو واقعیتمم زبون درازم و هرکی بم ازین حرفا بگه پوزشو ب خاک میشونم"او یس بیبی!"
ولی...از درون انگار یچیزی توم خالی میشه...داخلم انگار سیاه و قرمز میش!
و خب فکرمو هی مشغول میکنه وقتی باخودم تنهام
بخاطر همی...این چن وقت خیلی نوشتم...ولی همش تو دفترخاطراتم
دفترخاطراتم منو سرزنش نمیکنه...تازه یکمم راحتترم باش!
قضاوتم نمیکنه...برچسبیم بم نمیچسبونه!اونجا یه دختر قهرمان و خیلی خفنم که ازاده و رها!رها از همه چی!و خیلی خالیم...خالی خالی!
ازین به بعد کامنت دیدم سعی کرده بود پوسیمو بخوره پاک میکنم"savage!"
راسی سال 2019 هم مبارک:)امسال سال خیلی خوبی میش...خیلی اتفاقا میفته ها ولی سرجمع بهتر 2018 میش
ولی سال 2020...دنیا خیلی عوض میش
عااا تولد جبادکمم با کلی تاخبر مبارک:(و تولد تومو:((تو اینستا بشون تبریک گفدما اینجا وقت نشد
تومو و جباد...دوتا گنگستر خلاف جذاب هات قوی خوش قلب من:"))
Related image
و راسی یچیزی راجب مناسبتا...چن وق پیش دیدم همینای که همش از ماده ای که از مخرج تحت تاثیر انعکاس دفع خارج میش تغذیه میکنن!بازم هی میگفدن:چرا کریسمسو جشن میگیرین؟تن کوروش کبیر تو گور لرزید...ننمون خارجیه یا بابامون؟همینکارا رو کردیم بی فرهنگ شدیم...
بی فرهنگی این نیس که جشنای ملیتای دیگرو جشن گرف!بی فرهنگی اینه که با دیدگاه نژادپرستانه به همه چی نگا کنی...اینا همش فقط ی جشنه و جشنم برای شادیه!کی گفته شاد بودن بده؟ فقط برا اونایی که میگن مگه ما مسیحی هسیم ک باید جشن بگیریم...تویی که ادعای ایران دوست بودنت میشه اصا جز عیدنوروز عید دیگه ایرو هم میشناسی؟میدونی سپندارمذگان و جشن تیرگان و.. چین اصا؟هروقت اینارو خوب شناختی و جشن گرفتی اونوقته که میتونی ادعای ایرانی بودن کنی و از کوروش کبیر حرف بزنی:|هرجشنی که باعث شادبودنت بشه فارغ از ملیت برگزاریش هیچ اشکالی نداره!من خودم کریسمسو ب شخصه جشن نگرفتم چون وقتشو نداشتم و زیادم علاقه ای نداشتم!ولی خب هالووین رو جشن گرفتم و خیلیم خوش گذشت بهم!برو دنبال هرچی ک شادت میکنه!همین!مگه مسیح پیامبر نیس؟
----------------
خاب دگ بای:)
پ.ن:امتحاناتون چطور بود؟
پ.ن2:یوتیوبر موردعلاقتون؟

 

  • وهکاو --

that's me,mom!

Image result for aesthetic bed
بازهم تو تختم مچاله شدم و کلم تو گوشیه
بازم تو تخت مچاله شدم و کلم تو کتابه
بازم تو تختم مچاله شدم و کلم تو درسه...تو غذاعه...تو فیلمه...هرجایی!
امروزم میای و با نگرانی تو چشام زل میزنی و میگی:مهسا...اخه چته؟چرا بما نمیگی؟چرا باما حرف نمیزنی؟چرا باما نمیخندی؟چرا باما نمیپلکی؟چرا باما جایی نمیای؟
با نگرانی و دلسوزی که ب خیال خودت به نفعمه میگی:مهسا...جدا اگه مشکلی داری...اگه اصا ما مشکلی داریم(بخیال خودش میخاد منصف باشه)بیا بریم مشاوره!بیا بریم روانشناس باهم حلش میکنیم!مهسا جونم بخدا روانشناس اصا عیب نیس...مهسا تو که انقد روشنفکری میدونی دیگه!بیا بریم روانشناس شاید دیگه بتونیم باهم کنار بیایم...باهم بخندیم!باهم حرف بزنیم...نمیای روانشناس؟حوصلت نیس؟خب پس خودت بگو ما چه مشکلی داریم تا حلش کنیم؟!
و منم فقط بهش نگا میکنم و میگم:چشات چ عسلی قشنگی داره:/مال منم بعدا قراره این رنگی شه؟
بش میگم:مشکلام یکی دوتا نیس...تو نمیتونی درکش کنی!
بش میگم:روانشناسای اینجارو قبول ندارم!
بش میگم:چنتا مدرک و چن نخ موی سفید و عینک ذره بینی و چن ساعت از زندگی گذشتن و به لحظه مرگ نزدیکتر بودن...دلیل بر فهم بالاتر نیس!تجربه؟!کیلو چند؟شاید ی بچه سیزده ساله ازتوی باتجربه چهل و چند ساله بیشتر بفهمه!و اون بچه نه مدرکی داره...ن موی سفیدی!هنوزم ثانیه های زندگیش زیاد نشدن...ولی بخاطر کلمه مزخرفی ب اسم بی تجربگی بش میگن نفهم!تازه ب دوران رسیده!هنوز سرعقل نیومده!و یا واضحتر بگم...هنوز ادمایی مث شما مجبورش نکردین مث بقیه فک کنه...افکار و کلیشه های قدیمیرو داشته باشه...با پلیدی و نادونی قاطی بشه و بشه عین بقیه!اونوقته که بش میبالین و میگین باتجربه!بعد اون میاد و تجربیاتشو ب بقیه بقبولونه!
 
بش میگم:جوکاتون بنظرم خنده دار نیس...جوکاتون تکراریه قبلا شنیدمش!بلد نیسم چطور مصنوعی بخندم..حتی بلد نیسم چجور مصنوعی لبخند بزنم...مگ ک سرصحنه بازیگری ی فیلم باشه که جدی بگیرمش چون ی حرفه اس!من بازیگر خوبیم خودتم اینو میدونی.ولی ن تو زندگی واقعی!بازیگر خوبیم وقتی قرار باشه چیزی بخاطر اینکار گیرم بیاد...چیزی ک دوس دارم مث پول...مث شهرت...مث حس برتری و رضایت از خودم...و اینک مردم دوسم داشته باشن اون چیز خوبی نیس ک دلم بخاد تو فیلم زندگی گیرم بیاد!
بش میگم:نمیتونم چیز زیادی بگم در جواب سوالایی ک ازم پرسیدی!نمیفهمیشون!خودمم نمیتونم قشنگ توضیح بدم...بیخیالم شو ببینم این یوتیوبره چی میگه؟
-لبخند میزنه و نگام میکنه و میگ:تو که کلی حرف زدی!کلیم بمن جواب دادی!وااای مهسا چقد قشنگ حرف و قلمبه سلمبه حرف میزنی انگار شخصیتای کتابا!میگم نکنه اینک انقد افسرده شدی بخاطر کتابایه که میخونی و فیلمایی که میبینی؟مهسا بیخیال اینا شو اینا فقط ب ادم فکر منفی میدن.
نگاش میکنم و میگم:هروق چایی سرد شد صدام کن میام پایین:/حوصله حرفاتو ندارم
اخرم سرشو با تاسف تکون میده و میگ:منک میدونم اخر این کتاب و فیلما تورو به لجن میکشونن!تو ادم بشو نیسی..اصا دلت میخاد افسرده و منزوی باشی..نمیذاریم کسی کمکت کنه.دختر همسن تو باید بگه بخنده با بقیه بره بیرون...بره خرید!لباسا و کفشای قشنگ بخره و بپوشه!باید دس کنه دور گردن مامان باباش..بیاد اشپزخونه یکم کمک کنه.زنگ بزنه به دوستاش بره خونه فامیل...ن مثل تو ک انگار کرم همش تو اتاقتی و با هیچکسم ارتباط نداری انگار غارنشینا!
--------------------------------------------
Image result for aesthetic blurry girl
همینکه فک میکنی الان کلی حرف زدم و جواب سوالاتو دادم ینی هیچی ازمن و افکار کپک زده توی کلم نمیدونی مامان!
همینکه نمیدونی من بخاطر همین کتابا و فیلماس که تا الان اینجا دیوونه نشدم و تا اینجای راهو کشیدم ینی چیزی ازم نمیدونی مامان!
اینا حرف زدن نبود مامان!چرت و پرت بود...بقول مرحوم دهخدا چرند و پرند...و بقول الیسا بول شیتز!و بقول بددهنای امروزی که ازشون متنفری کسشر!
تو هیچوقت از استعاره ها و ایهامای من سردرنمیاری مامان!
هیچوقت درک نکردی...نمیکنی و نخواهی کرد که من چه زمانی تو حرفام طعنه میزنم...از پارادوکس و استعاره استفاده میکنم و چیو ب چی تشبیه میکنم!
-چمه؟من چیزیم نیس!قبلا بود..ولی الان دیگه چیزیم نیس.خودم خودمو درمان کردم و شما حتی نفهمیدین که من این چن وقته دگ افسرده نیسم.
البت شاید ازنظر تو حمایت از همجنسگراعا...بایسکشوال بودن...تمایل ب اینکه یبار مواد رو امت کنم...پورن دیدن...تامبوی بودن...فمینیست بودن...علاقه ب سیاست داشدن...اعتقاد ب دنیاهای موازی و جهانهای کدنویسی شده داشدن...و این چرت پرتا ینی ی چیزیته!که اگ اینجوریه...اره من چیزیمه!
-چرا بهتون نمیگم؟تو از کجا میدونی بهتون نگفدم؟من بهتون گفتم...وقتی که باعلاقه براتون از دنیاهای موازی و تاثیرات ماندلا حرف میزدم و شما فق گفتین:مهسا چرا تیشرتت انقد چروکه؟برو موهاتو شونه کن
بهتون گفتم وقتی که گفدم بنظرم چ عیبی داره عشق عشقه!همجنسگراها طبیعین...و شما وحشت زده بمن نگا کردین و گفدین:نه کجا طبیعیه مگ تو کافری دختر؟ و بخیال خودتون لطفی کردین و گفدین:بیمارن طفلکیا حالا عب نداره درمان میشن!
"بیمارن طفلکیا"دخترتونم یکم بیماره طفلکی و ب تب عشق دچار شده بود طفلکی
فک میکنی چرا روانشناسای اینجارو قبول ندارم؟چون افکار طفلکی من برای اونا بیماره و بخیال خودشون مهارش میکنن
تو اصلا فهمیدی که دخترت عاشق شد و خودشم خودشو از عشق فارغ کرد مامان؟
فهمیدی یمدت فک میکرد ترنسه؟و بعد فمید اشتبا میکرده و وقتی بالاخره فهمید چیه چقد خوشال شد؟
فهمیدی چنبار لاس زده؟فهمیدی اصا اون چیزا رو میدونه؟فهمیدی بعضی وقتا چقد بددهن میشه؟
فهمیدی تاحالا حشری نشده؟
فهمیدی چقد چندش نگات میکنه وقتی میبینه داری از سروضع مردم ایراد میگیری؟
فهمیدی چقد قبلا تو تختش زیر پتو هق هق میکرد و صب چشاش بخاطر گوشی پف نمکرد ؟
فهمیدی چقد از صداهای توی سرش میترسید و حالا باهاشون دوس شده؟فهمیدی اصا نمیدونه این صداها تو سرشن یا بیرون؟
...فک میکنین والدین خوبی هستین فقط چون برام هزینه میکنین و موقع مریضی به دادم میرسین؟یا مثلا یهو حواسم نیس از پشت میاین ماچم میکنین؟واو چ مهربون!
ولی شما والدین خوبی نبودین وقتی تو تولد هشت سالگیم بم گفدین شبی رابین هود شدم چون که بااون ساپورت خ لاغر شده بودم
شما والدین خوبی نبودین وقتی باعث شدین فک کنم چرا انقد لاغرم و دنده هام بیرون زدن و تلاش کنم تپل شم...هرچن که من عاشق هیکلای ترکه ای و لاغرم...و الان که بزرگتر شدم...خیلیم خوشالم ک لاغرم و حتی دوس دارم دوکیلوهم کم کنم!
شما والدین خوبی نبودین وقتی منو از قیافه خودم متنفر کردین و ب این باورم رسوندین که من زشتم!
شما والدین خوبی نبودین وقتی نفهمیدین خون مردگیای رو پاهای دخترت عادی نیستن!
والدین خوبی نبودی و تو اوج تنهاییش بااین جمله تنهاترش کردی که:لابد خودت ی عیبی داری که اون دوستت دیگه دوستت نداره
اون دوست از اولم منو دوست نداشت و من وقتی ازش جدا شدم که فهمیدم دیگه دوستش ندارم
پس وقتی که پیشتون از بقیه غر میزدم و بعد از مدتها دردودل میکردم چرا قاضی میشدین و همیشه حقرو رو میدادین به هر کاراکتر داستانی جز من؟
وقتی گوشه حموم هق هق میکردم و از خون روون جاری روی دستای رنگ پریدم هم لذت میبردم و هم عذاب میکشیدم کجا بودی مامان؟
وقتی استینای لباسامو تا مچم میکشیدم و از رو محکم کاری نگهشون میداشتم تا زخمام معلوم نشن کجا بودی مامان؟
وقتی هنوزم که دیگه اون زخما نیستم استینام هنوز تو دستام موندن کجایی؟
-من دلم نمیخواد باهات بیرون برم چون نمیخام صاف وایسم مامان!
چون نمیخام اون مانتوهای بنظر تو قشنگرو تنم کنم مامان!
...چون دوس دارم یه سوییشرت گشاد بپوشم و کلاهشو بندازم روسرم مامان!
چون نمیخام برق لب بزنم مامان!
چون نمیخام نصیحتای مسخره تو و شوهرتو که فک میکنین بیشتر من میدونین رو بشنوم مامان!
چون نمیخام با بقیه ای بیرون برم که هیچ تفاهمی باهاشون ندارم و باید خودمو بخاطرشون تغییر بدم مامان!
چون نمیخام چرت و پرتای کسل کننده دوس و اشناهارو از پشت تلفن گوش بدم و باهاشون همراهی کنم مامان!
چون بقیه حوصلمو سر میبرن و منم حوصلشونو سر میبرم مامان!
پس بزار من و کساییکه میشناسم همی چنتا تصویر و خاطره قدیمی و دوس داشتنی ازهم بمونیم مامان!
و تو اونموقعت رو چجور توجیه میکنی که باهاتون دعوام شد و شما گفدین غیر درسم هیچ ارزش دیگه ای ندارم؟
-این کلمات به معنی اینکه من ی مامان عوضی دارم یا مامانم یه دختر عوضی داره نیس!
فقط هدف اون کسیکه این دنیا رو ساخته از کنارهم گذاشتن ادم های به این متفاوتی کنارهم چیبوده؟
 
و اگه یروز این نوشترو بخونی مامان...اونوقته که میفهمی چقد دور بودیم از هم...و چقدر باید بیشتر ازمن متنفر میبودی مامان!
ن من ازونایی نیسم که نوشتمو بااین جمله تموم کنم: sorry mom با ی فیک اسمایل کنارش
من اینجور تموم میکنم ک: that's me,mom!congratulations...u raise a real bad bitchhhh!

 

  • وهکاو --

halloween night

Related image
اول از همه...هپی هالووین گایز!
قبل ازینک شرو کنین بگین ننت خارجیه یا بابات که هالووینو جشن گرفدی...خب راسدش من هالووینو خ دوس:))و بقیه مناسبتارو معمولا جشن نمیگیرم ولی هالووین فرق داره خ خاصه!
و...تعطیلاتتون مبارک!
هفته پیش که سه شنبه تعطیل بود...این هفته هم چارشنبه!و تازه سه اذرم تعطیله باز!
خاب...هالووین امسالم میتونم بگم بهترین هالووینم بود و خ بم خوش گذشت چون تقریبا همه چیز اونطور که میخاسم پیش رف
صبح چارشنبه اصلا خوب نبود...یکم سرما خورده بودم و سرم درد میکرد.زنگ اول و دوم زیست و ریاضی داشدیم زیستم امتحان بود من کل دوروز دوشنبه و سه شنبه رومخ مادر گرامی (نه چندان!)کار کرده بودم که بعد زنگ دوم بیاد دنبالم ببردتم خونه
خلاصه امتحان زنگ اول قرار بود باشه!یهو دبیرمون گف امتحانرو انداخته زنگ چهارم(اخر!)://
خلاصه من تو دلم گفدم b.k لابد لیاقت نداشته امتحانشو بدم(دتس می بچ!)
زنگ دوم که تموم شد بدو با دوتا ع دوسام رفدیم نمازخونه از تو پنجره دم درو زیر نظر گرفدم://و بالاخره فرشته نجات من(مامان!)وارد شد!
حس ی زندونی رو داشدم که بالاخره وقت ازادیش فرا رسیده!
بدو رفدم پیش مامانم ...و مامان ضدحال(خیلی!)من گف:صب کن اول بادفتر هماهنگ کنم بعد ببرمت!
و معاون بسیاررررررررر بیشعور ما به مامان بسیاااااااار قانون مند گف:خانوم دخترتون زنگ چهارم زیست داره میدونین ی جلسه سرکلاس نبودن چنتا تست عقب میندازتش:///(انگار سرکلاس من واقعا گوش میدم...باو من جسما سرکلاسم روحم داره با هانابیکر دردودل میکنه:"/)
خلاصه مامان منم ک جوگیر!منو گذاش رف:///کل روز ی بغض عجیبی تو گلوم بود...بعدم رفدم خونه ناهار نخوردم گرفدم خوابیدم(کلم داش میترکید!)
بعدشم ک رفتم کلاس گیتار و برگشتم
خلاصه ماجرا براتون بگم وقتی برگشتم خونه خ خوشید!
اول از همه داخل دوتا پرتقالو خالی کردم بعد با چاقو براشون دهن و چش کندم...بعدم داخلش شمع گذاشتم(لنتیاااا تو تاریکی خ خوب میش حتی از کدوتنبلم کیوتتره!)
چنتا بادکنک ترسناکم بود بادش کردیم.کلا غیر خودمو داداشم پنج نفر دعوت کرده بودم
اول دوتا از پسرا اومدن...منم نمیدونسم هنو باید چ گریمی بشم.یکیشون ک هیچی کلا هیچ گریمی نکرده بود بعد بیخیال اومد گف:ماسک ندارین://؟(کیف میداد نداشتیما!)
اون یکی که خوار تجهیزاتو ب چیز داده بود...اره ب فنا!://رفته بود لباس ی کاراکتر فیلم ترسناکو خریده بود با تجهیزات کامل://پشمای روح هالووین ریخته بود
خلاصه من اول میخاسم الون بشم از استرنجر تینگز ولی بعد ب این نتیجه رسیدم ب فیسم نمیاد(کاش شده بودم!کراشم استرنجر تینگز دیده بود از الونم خوشش میومد:((من نمدونسم)
ب فیس داداشم میومد..کپ خودش شده بود لنتی فقط نسخه یکم سبزه ترش!لامصب هرچی بش التماس کردم پاکش کرد بیشوووور:(تازه من الون badass punk کرده بودمش...حالا خود نواه یکی از بازیگرای استرنجر تینگز برا هالووین الون کیوت با دامن و کلاه گیس بلوندش شده بود(همو ک تو سیزن اول بود...اونایی ک سریالو دیدن میگیرن چی میگم)
خلاصه تصمیم گرفدم همو دلقک itپارسال بشم...بعد یهو وسط خط چش نظرم عوض شد اومدم خلاقیت بخرج دادم و دراخر این شدم:
https://www.instagram.com/p/BprY9Tlnsme/?utm_source=ig_web_copy_link
https://www.instagram.com/p/BppVjpdH2Nx/?utm_source=ig_web_copy_link
that's my scary ass bitches!
داداشمم عین کسخلا بااینکه سه تا ماسک خریده بود اصرار کرد گریمش کنم...گریم جوکر://منم باکمال افتخار ریدم D:
هرچن ک دوسم میگف خ خوب شده...بزگریم!
بعد دیدیم هنو بقیه نیومدن دگ رفتیم چنتا عکس گرفدیم...منم اصرار کردم بریم تو حیاط عکس بگیریم و کلی عین سگ از سرما لرزیدیم(نتیجشم این شد ک من الان من سرمام بدتر شده!یپ!)
و بالاخره کراشم امد(گریم نکرده و ماسک نزده://یپ)
و بعدشم دوتا دختر گشاد جشن غیرمن بالاخره تشریف فرما شدن!
بعدم بااونا چنتا عکس گرفدیم و بعدم رفتیم جرعت حقیقت هالووین
خلاصه جرعتایی ک بمن افتاد این بودکه:باید با ی میوه لاس میزدم(با ی پرتقال لاس زدم...یکی از دیوثای جم میگف با موز لاس بزن گفدم همینم کم مونده-ـ-)
باید به اکسم تکست میدادم ک:دوباره باهم باشیم! ...اون اکسمم ک از خداخواسته بود.وقتی بش گفدم جرعت حقیقت هالووین بود باوجود همه خباثتم انقد دلم براش سوختتتت
بعد بین حقیقتا یکی ع پسرا(همینک بدون تجهیزات اومده بود)هی توحرفم میپرید خ رومخ بود...منم اخرش عصبی شدم سرش داد زدم...یهو کل اتاق ساکت شد://
بعد دیقا جرعتی ک بش افتاد این بود ک نفر دس چپیش بش سیلی بزنه نفر دس چپیشم من بودم...خلاصه تا تونسم محکم زدما
این دوسمم هی سعی داش با کراشم بحرفه-ـ-خوشبختانه زیاد موفق نشد:)))نمدونم چیشد یهو حرف از هیکل شد من گفدم دختر بنظرم باید لاغر باشه
بعد دوسم و کراشم گفدن ن دختر باید سیکس پک دار باشه
بعد کراشم ی نگا کرد بانیش باز گف:دختر باید گیتاریست باشه(عرررر!منو میگفدا!ذوقققققق)
البت وانمود کردم نشنیدم این حرفشو هرچن دردل کلی ذوقیده بودم
بعدشم جرعت ب دوسم افتاد که باهمین گریما با نفر روبه روییش(که من میشدم!)تا پارک سرکوچه بریم ماهم رفدیم
من ی پالتو مشکی پوشیده بودم کلاشم روسرم بود ینی کسی نگام میکرد نمیفهمید گریم کردم
بعد یهو برمیگشتم نگاشون میکردم پشماشون میریخت
ی دختره تو پارک ک کلا جیغ زد از کون خورد زمین!!!
ی پسره ایم ی چیزی گف دقیق نشنیدم فک کنمم ازم عکس گرف مطمعن نیسم 
اخرین جرعت بمن افتاد ک باید بانفر سمت راسیم برا دو دیقه رل میزدم://نفر دس راستیمم همو پسر رومخه بود...خوشبختانه کراشم کمکم کرد تاکسی نفهمیده نابود کنیم کاغذه رو
بعدشم ک دگ فیلم ترسناک دیدیم(it!هرچن ک زیرنویسش اولش عقب جلو بود من کلی حرص خوردم ...هرچن پارسال دیده بودمش ولی خیلی حرص درار بود...مامانمم شانس ما هی موقعای صحنه دارش میومد تو اتاق من هی باید گوش ب زنگ میبودم://)
خلاصه بالاخره تموم شد و همه ام رفتن خونشون...
--------------------------------------------
پ.ن:هالووین شما چطور گذش؟
پ.ن2:نظرتون راجب فیلم it?خودم بنظرم اصا ترسناک نبود خدایی باید ژانرش عوض کنن:/بیشتر خنده دار بود و کاراکتراش خوشگل بودن...وع مخصوصا ریچی خ باحال بود
پ.ن3:اقا فردای اون شب هالووین رفدیم کراشمو دیدیم بعد کراشم قبل ما رف ک بره خونشون...من چن مین بعدش رفدم تو راهرو دیدم هنو وایساده...بعد گف:مهسا یسوال از دیشب ذهنمو درگیر کرده..تو ازم ناراحتی؟ منم گفدم:ن چراباید ناراحت باشم:///(واقعا چرا؟مگ میتونم:(()خلاصه اونم گف هیچی هیچی همینجوری پرسیدم(راسش واقعا بعضی وقتا فازشو درک نمکنم ولی هرچیبود کیوت بود اینکارش!)

 

  • وهکاو --

just survived 2weeks of highschool

Image result for brown aesthetic
 
hi my bishess
hope u had a great week:)
بالاخره بعد کلی مدت تو وب انلاین شدمو...ب این نتیجه رسیدم ب چپ هیچکس نیسدم
میگم ی سراغی بگیرین بد نی
بزگریم...دلیل اینک من نزدیک دو هفته تو وب انلاین نشدم مشغله زیاد و این چرت پرتا نی(اونقدا هم خرخون نیسدم!)
دلیلش اشنا شدن من با لیزا کشی بود.-.ی عدد یوتیوبر فوق خنده دار
و دلیل دیگش اشنا شدن من با دوس پسرش(یا بهتره بگیم دوس پسر سابقش:(...لانتیا من خ شیپشون میکردم چرعععع)دیوید دبریک و ویدیوهای فوق فوق خنده دارش بود
و اینگونه شد که از تایم انلاین شدنم تو نت زدم و فق یوتیوب دیدم تا بالاخره جونم درومد!
و بالاخره همه ویدیوهاشون دیدم
خب خبرهای این چن وقت اخیر:
-بالاخره اولین اهنگ انگلیسیمو با گیتار زدم:Dاهنگ از برونو مارس بود و باید بگم وقتی تو اتاقم تمرینش میکردم بعد اومدم طبقه پایین ننم گف این خواننده هه کیبود چه صداش خوب بود:/منم گفدم خودم خوندم://کرک و پرش ریخده بود تا جلوش اجرا نکردم باورش نشد...بعله!معلومه چقد بمن باور داره یا بیشدر توضیح بدم
-شانس نفرین شده دبیرستانی:مطمعنم امسال نفرین شدم چون تو کل عمرم انقد بدشانس نبودم تو درسا!زیسترو حسابی خونده بودم و بعد از کل کلاس پرسید غیرمن://من تنها کسی بودم ک ازش نپرسید...هعی!حالا برعکس مسعله های ریاضیرو حل نکرده بودم چون غایب بودم اولین نفر اوردم پاتخته...خداروشکر باز تونسم حل کنم ولی تاحل کنم کلی طول کشید فک کرد کندذهنی چیزیم:(تقصیر دوس گشادم بود فق شماره اونو تو کلاس دارم شانس من اونشب اصا انلاین نشد بگه اونروز که غایب بودم مشق چی داشدیم.بعد ی معاون داریم سگه ها سگ!زنگ تفریح تازه تموم شده بود من هنو تو کلاس یکی از دوسام بودم داشدم باش میحرفیدم...بعد برگشتم سرکلاس خودمون پنج نفر همزمان بامن رفدن سرکلاسا!فق منو دید گف تاخیر:/هرچی گفدم بابا هنو دبیر نیومده سرکلاس هی میگف تاخیر زنیکه جیندا:/زنگ بعدشم دیقا همی اتفاق تکرار شد من دگه تحملم تموم شد با همو لحن جدی و بقول یکی از دوسان کرک و پر هیتلر رو هم میریزه بش گفدم:خانوم مارو از دوسامون جدا کردین!کلاسامونم تغییر نمیدین بعد شاکیم هسین میریم کلاسشون؟اخه چه ربطی داره هروق دبیر سرکلاس بود اونوق میتونین تذکر بدین...دگ روز بعد بم گیر نداد:d(حس میکنم درگیری بامعاونا و دبیرا رو یکم زود شرو کردم)
-درگیری با دبیران:بقول یکی از دوسام وقتی فهمید تو ی کلاس نیسیم"ن مهسا حالا دگ کی تو کلاس لش کنه برینه ب معلما؟"یپ!من همو دانش اموزیم که با معلما بحث میکنه و کلی از وقت کلاس میره!امسالم از دبیر دفاعی اغاز کرد...همو اول پرسیدم"من هیچوق کاربرد دفاعیو نفهمیدم...مثلا جنگی چیزی شد میریم سر مرز تعریف امنیتو میگیم بعد میگن واو!چه امادگی دفاعی خوب خوندن اینا عقب نشینی میکنن:/"سر شیمی هم بسکه راجب جهان های موازی از دبیرمون پرسیدم کلافش کردم:Dو خب ب "ابخور"کلاس مشهور شدم:!اخه هرمعلم ک میومد قوانینرو توضیح میداد بعد بچها سوالای جدی میپرسیدن "خانم کدوم کتاب تسترو باید بخریم؟"و ازین کسشرات بعد منم خیلی جدی دسمو بلند میکردم میپرسیدم"اگ اب تشنمون بود میتونیم اب بخوریم://"خو چیه!دغدغه فکری من اینه دگ یجوری همکلاسیا میخندیدن و بربر نگا میکردن فک میکردن دارم ب مسخره میپرسم...سرکلاس ریاضیم امروز ی سوال گف هیچکی نتونس حل کنه بعد من گفدم"خب خانم سوالی رو که کسی نمتونه حل کنه ینی باید معلم توضی بده باعقلم جور درمیاد"بعد گف"برا من تعیین تکلیف نکن مهسا:/"کلا امروز کلاسم رومن زوم کرده بود هی سربسرم میذاش"خب مهساخانم نمیخای فتوایی چیزی درین باره بدی"
-بچه های جدید:خب هفته اول زیاد بم خوش نگذش ولی هفده دوم خ خوب بود!با بچهای کلاسمون دگ اوکی شدم و باید بگم از کلاس سابقم خ بهترن!کلاس قبلیم کلا خ اهل غیبت کردن و مسخره کردن بودن هی هم به هم دیگه تیکه میپروندن:/کلا جلوشون باید خ مواظب میبودی ولی این کلاسه یجوری انگار همه باهم دوستن و کسی شاخ بازی در نمیاره.ولی ی عادتا مسخره ای دارن...یکیشن عاشق درسه و جزوه نوشتن..امروز خودش بم گف:/!گف من خیلی کیف میکنم میام جزوه مینویسم و تست میزنم واقعا هیجان انگیز نیس(ودف؟ریلی نیگا!)یکی دیگشونم که سرکلاس میشینه کرم مرطوب کننده میزنه و میشینن با دوسش موهای همو گیس میکنن(کلاسه یا ارایشگاه خدایی)راسی اون تامبویه گفدم تو کلاسمونه...خ بچه فانی هس ولی ی جوگیربازیایی داره...مثلا بعضی وقتا ب سبک نوجوونای دهه سی راه میره و باید بگم حرکت فوق ضایعیه!باو بخدا تامبوی ب این معنا نیس ک خودتو جربدی شبی پسرا شی...بعد برینی شبی پنگوئنای فلج راه بری...تامبوی ینی خودت باشی ولی خود واقعیت یکم از الگوهای دخترونه دوره...بعد با ی تامبوی دگ ازین توپ صورتی پلاستیکیا میارن تو راهرو فوتبال بازی میکنن(ریلیییی؟)و تامبویای مدمون خ زیاد شدن ودف!همشون تامبوین...تو مد قبلی غیر من هیچکی نبود.یکم داره رومخم میره چون کاملا مشخصه جوگیری ب سر بعضیاشون زده:/(وی حس میکند تکراری شده پس فکر گرلی بودن بسرش میزند)یکیشونم ک وقتی دارم رو تخته نقاشی میکشم میاد نصیحتم میکنه"این حق الناسه مهسا نکن!"بعد چنتاشون عاشق ورزشن://عشق اینن تو افتاب عرق بریزن خود دبیر ورزشمون میگف بچها گرمه بیاین بالا این چنتا میگفدن"ن هنو نیم ساعت دگ تا زنگ مونده"بعد جالب بما میگفدن گشاد://حس میکنم ی فضاییم بینشون
-نوشته من تاریخی شد:خب دوسم زحمت کشید همو روز دوم مدرسه اولین خرابکاری بزرگشو کرد و تخته وایتبرد رو تصادفا شکوند://چجوریشو از خودش بپرسین..بعد من حوصلم سر رفده بود رفدم رو حاشیه تختشون دیدم یکی نوشته"be brave and strong"بعد منم مریض بودم سرم درد میکرد با ماژیک نوشتم کنارش"i dont have a dick but u can still suck it"بعد دیدم حاشیه وایتبرد پاک نمشه...این هفته وایتبردشون نصب کردن تو کل مدرسه این جمله تاریخی پیچیده بود هنوزم همه دنبال نویسنده ناشناسش میگردن...دتس می...بچز!
امروز چگونه گذشت:ریاضیو ک تعریف کردم...فیزیکم خ کسل کننده بود بزور خودمو بیدار نگه داشده بودم...زنگ سوم بیکار بودیم بردنمون پیش مشاوره ی مشت برگه روانشناسی کسشر پر کردیم(یکیش اینبود که ایا گذراندن در اینترنت را با بودن با دوست نزدیکتان ترجیح میدهید؟منم کنارش نوشتم نمیدونم چجور جواب بدم چون اینترنت همون دوس نزدیک منه!یپ!بست فرند فوراور)-زنگ اخرم ورزش داشدیم دبیر نیومده بود بیکار بودیم مافیا بازی کردیم(اگ نمیدونین چجوره تو نت سرچ کنین)بعد کلا دوبار بازی کردیم و حدس بزنین از شانس گندم چ نقشی بم افتاد؟فاحشه!!!دوبار پشت سرهم...منم مجبور شدم دوشب پشت سرهم ب دوسم حال بدم خلاصه...اخه نمتونسم کس دیگه ای رو انتخاب کنم خجالت میکشیدم://بعد وقتی بار دومم فهمیدن رومن افتاده از خنده جرواجر شده بودن://ریدم تو این شانس فقط!مطمعنم فردا برم با تیکههای خوشمزه"چطوری فاحشه؟"روبه رو میشم..
با قالب جدیدم حال کنین..
خب دگ خ میس یو گایز:Dبای
-----------------------
پ.ن:مدرستون تاالان چطور بود؟
پ.ن2:تو مدرسه ب چی معروفین؟
پ.ن3:راسی گفدم ی پسر خارجی بم تو دایرکت گیر داده...اخرش بم اعتراف کرد...من هرچی بش میگم نمشناسیم همو بخدا هی میگ i love you ...i cant live without you...ودف؟
پ.ن4:چ سازی بلدین بزنین؟
پ.ن5:از دبیر چ درسی بدتون میاد و چرا؟
  • وهکاو --

new season

Related image
و بالاخره: summer time ended
and fall is coming...
امروز روز اول مدرسه بود...و منم تازه وقت کردم بیام سراغ وب
اخه تصمیم گرفدم درس هرروز رو همون روز بخونم تا روهم انبار نشه و دگ کم کم خودمو برا کنکور جم و جور کنم(دهمم دگ)
این چنروز اخر تابستون تا تونسدم خوش گذروندم
تا تونسم فیلم و سریال و انیمه دیدم...بعد رفدیم باغ..کساییکه اینستامو دارن دگ دیدن با استوریام نمودن
خ حس خوبیه دور از شهر باشی...از همه سروصدا و نفرت و تعفن دور باشی(تازه مثلا ما شیرازیم ک هواش نسبتا پاکه وای بحال تهران)
ولی بیرون شهر که میری...تازه میفهمی چقد صدا اون پس زمینه ها وجود داشده و الان چقد ازاد و رهایی
منم حس اون کاراکتر اصلی قصه هارو داشدم...ی دختر کوچیک با رویاهای بزرگ...اهنگ گذاشدم و خیلی رها و بی پروا میدوییدم...حس خوبیه وقتی نسیم اروم لابه لای موهات میره و باهاشون بازی میکنه و صورتتو نوازش میکنه
و با گای فرندامم یکم وقت گذروندم این چنروز چون تو دوران مدرسه کمتر میبینمشون
تابستونم چیز خوبی بود...مث ی زنگ تفریح بود برای اماده کردن خودم برا دوره جدیدی از زندگیم...ینی دبیرستان!
همه ماجراها تو انیمه ها و فیلما از همی دبیرستان شرو میش...
میس یو مای لمون جوس:(میس یووو...ولی پاییزم قشنگیای خودشو داره
فک کنم سال پربارونی در پیش داریم چون همین شهریور سه بار بارون اومد...الانم هوا گرفتس
شلپ شلوپ تو چاله ها!قهوه و چایی:))مزه مزه کردن چای و عسل...و قهوه تلخ!
وقت اینه باز از دیدن کیوت بودن خودم تو هودیام تو اینه لذت ببرم:)!
و هالووین!!!هالووین امسال کلی برنامه دارم...راسش هنو برا گریمم تصمیم نگرفدم(شاید بخام ال بشم از stranger things?)سال پیش دلقکitشدم و سال قبلترشم جوکر
و برا دکور و غذاها و اینکاراییکه میخایم بکنیم(مخوصا جرعت حقیقتش!)کلی برنامه ریخدم
و من عاشق مه هسم!هوا سردتر بشه صبح مه تشکیل میشه...مه های صبحگاهی:))مه رو دوس دارم چون مبهمه...شاید چون منو یاد درون خودم میندازه...مبهم!اونجوری که خودمم نمیدونم چی ب چیه
و...امروز اولین روز مدرسه بود...
بیدار شدم و روتین روزانه قبل مدرسه رو انجام دادم...انقد ذوق کرده بودم برا کوله kankenام عین بچها!خ کوله خدایی
و بعد ک رفدم مدرسه...امروز یجورایی سرگردون بودم...فک کنم بخاطر محیط جدیده
البت مدرسم هنو همونه!تیزهوشان ناحیه یک...ولی ساختمونمون فرق داره برا دبیرستان و دانش اموزای جدیدم گرفدن و بدتر همه...همرو جابه جا کردن!کلا اکیپمون که تازه زیادم بودیم ده نفر میشدیم کلا از هم پاشیدیم...سه تاشون دهم 3...دوتا چار...یکی یک...یکیش ک کلا رشته ریاضیه...و سه تامونم دهم دو افتادیم(از جمله من!)و این معاون کسکش عوضم نمیکنه کلاسارو://باو بخدا حال ندارم دوباره دوس پیدا کنم مخصوصا کلاس ما بیشتر ورودیای جدیدن و کلا نمیشناسمشون:/
منم با یکی از دوسام دگ رفدیم ته کلاس لش کردیم
راسدی ی تامبوی غیر من تو کلاسمون داریمD:
و البت دوسام از همی روز اول کسخل بازیاشون اغاز شد...کسخلای چندش:/!بعضی وقتا نمدونم چرا دوسمن
اون یکی اب کرده دهنش میخام تف کنه رو اون یکی...اون یکی ممش لا میله ها گیر کرده...اصا ی وضعی!
خاب دگ پایان!
قالبم میدونم مودش تابستونیه اخر هفته عوضش میکنم با ی قالب پاییزی!
--------------------------
پ.ن:ی پسره خارجی ایم چنروز تو دایرکت بم گیر داده هی بم میگ بیوتیفول و هات ینا:/!من بش چی بگم؟خ معذبم هی میگم تنکس والا فلا جوابش از دیشب ندادم
پ.ن2:کلاس چندمین؟
پ.ن3:روز اولتون چجور گذشت؟
پ.ن4:رشتتون چیه؟
پ.ن5:راسی بلک ویدو رف:)صاحب وب worldofanime...چرا:(من وبشو خ دوس داشدم...بهرحال وی میس یو!
  • وهکاو --

first real luv

Related image
بازم چشامو میبندم و چشای سبزش میاد جلو چشام...
محکم چشامو روهم فشار میدم تا اون چشای سبز لنتی از ذهنم محو شن...سبزی چشاش پخش میشن و حالا پس زمینه ذهنم سبزه...مث اون!فق چشاش سبز نیس...خودشم سبزه...خنده هاش سبزن...روحش سبزه....شوخیاش سبزن...حرص دراوردناش سبزن...هاله اش سبزه...هر انسانی ی رنگی داره
بعضیا ترکیب چنتا رنگن...بعضیا ی رنگ دارن که روشو با ی لایه ضخیم از یه رنگ دگ پوشوندن...ولی اون فقط سبزه
همون قدر سرزنده...همونقدر سرحال و خوشحال...همونقدر پرانرژی و شیطون...همونقدر ساده...مث سبز!
فکر نمیکردم عشق برای من تو اون سن کم اتفاق بیفته...منظورم عشق واقعیه..ن لرزشای لحظه ای قلب!
چرا من نتونسم بش برسم؟نمیدونم...شاید چون درهر زمینه ای جسور و بی پروا باشم...تو زمینه عشق ی بزدل واقعیم
ی بزدل که از رد شدن میترسه...از باختن میترسه...کسیکه میترسه ایندفه اونو دورش بزنن...کسیکه از واقعیت میترسه...
خب اره...اون بهترین دوستم بود!بهترین دوستی که میتونسم داشده باشم و هیچ کس دیگه ای نمیتونه جاشو بگیره
هنوزم بهترین دوستمه...یزمانی وارد زندگیم شد که همه چی تاریک بود و منم توی سیاهچال زندگی تنها!
فک میکردم همه دورو ان...فک میکردم همه از پشت بت خنجر میزنن فک میکردم همه دروغ میگن و فیکن...
ولی اون بمن ی دیدگاه متفاوت رو نشون داد...که همه عوضی نیسن...ادمای بی ریا زیادن...ادمایی که پشتتو خالی نکنن زیادن...
وقتیکه ی دختر عبوس و بداخلاق و تنها بودم سر بسرم گذاش و از همینجا داستانمون شروع شد...یادمه خیلی بام راحت بودی!
من میترسیدم ب کسی زیادی نزدیک بشم...از بغل کردن میترسیدم از محبت کردن میترسیدم...چون میترسیدم باز اون برچسب اویزون بهم چسبونده شه...و برچسب مغرور و بی عاطفه رو ب اویزون ترجیح دادم...ولی تو یجوری بودی که میدونسم اویزونت نیسم
میتونسم هروق بخام بغلت کنم...هلت بدم...باهات شوخی کنم
و تو حتی از منم راحتتر بودی!یادمه همون اوایل که تازه باهات اشنا شده بودم و هنوز زیاد صمیمی نشده بودیم داشدن اب نبات چوبی میخوردم...گفتی بم:منم اب نبات چوبی میخام! منم جواب دادم که اب نبات چوبی ندارم فقط همینه!
توهم خیلی ریلکس از تو دهنم درش اوردی خودت خوردیش...یادمه کلا خشکم زده بود!!!
وقتاییرو یادم میاد که حالم بد بود...و تو اینقد مسخره بازی درمیاوردی که فک میکردم چقد مشکلم کوچیک و مسخرس و چرا بخاطرش ناراحتم دیقا!
وقتی که با اکیپ سه تفنگدارمون با اون یکی تفنگدار مسخره بازی درمیاوردیم و تو چاله های اب شلپ شلوپ میکردیم...
من بازیگر خوبی بودم ولی ن جلوی تو!من خیلی افسرده بودم ولی هیچکی نفهمید چقد افسردم هیچکس!برعکس همیشه بعنوان ی ادم مثبت اندیش شناخته شده بودم//ولی ت تنها کسی بودی که حتی از تکستام میفهمیدی ناراحتم یا ن و تا نمیفهمیدی چمه ول کنم نبودی...همین رفتارات بود که باعث شد قلب منو تسخیر کنی...
سه سال از دوستیمون گذشت...و بعد از سه سال متوجه شدم ترو بیشتر ی دوس میخام!
حسودیم میشد وقتی با یکی بیشتر من گرم میگرفدی...میدونم خیلی سر این موضوع اذیتت کردم...دلم نمخاس کسیرو بیشتر من دوس داشده باشی!وقتی نوتفیکیشن تکستت میومد شیرجه میزدم سر گوشی تا فورا ج بدم...درصورتی که تکستایی بودن که هفته ها بود منتظر جواب بودن و من مال ترو یساعت دیر ج میدادم عذاب وجدان میگرفدم...
ایندمو با تو تصور میکردم...تو همه رویاها و خیال پردازیام جای تو ثابت بود...تو از عمیق ترین رازای من خبر داشتی...و ممنون که هیچوقت ازشون سواستفاده نکردی!
ولی بالاخره...فهمیدم هیچوقت نمیتونم بت اعتراف کنم...رفتارت بامن کاملا دوستانه بود...اینو حس میکردم که منو ی دوست خوب میبینی...ن بیشتر...ن کمتر.
بدنامون تازه از ی جنس بود...یادمه یبار تو ی گپ گفدی از ال جی بی تی حمایت میکنی...البت نگفتی که خودتم عضوشونی یا ن...هنوزم نفهمیدم چون ازت نپرسیدم.هرچن که تاحالا بقول خودت سکسی سینگل لایف فوراور داشدی و باکسی رل نزدی
من از چشای سبز متنفررررر بودم!یادمه از چشای ابی خوشم میومد...بعد خاکستری...بعد قهوه ای...بعد عسلی...اخر از همه سبز!چیشد پس که عاشق ت و چشات شدم؟نمیدونم!
الان تقریبا سه ساله که از عشقم بتو میگذره...و از فرار کردنم بتو!منی که نمیتونسم حتی یروز دوری از بهترین دوستمو تحمل کنم...الان خیلی وقته ندیدمت!بارها قرار گذاشتی و من هربار ب بهونه های مختلف کنسل کردم...اخرم خودت بیخیال شدی و رابطمون شد فقط درحد تکست...و الان دگ حتی بهم تکست هم نمیدیم
میترسیدم...میترسیدم بهترین دوستمو از دس بدم برا همیشه
پس ازت فرار کردم تا با ندیدنت از یادم بری...و شرو کردم ب ولگردی توی قلبای بقیه
من فقط ی رهگذرم...که چنروز مهمون ی قلب میش و بعد از چنروز بدون هیچ نشونی...یهو ناپدید میشم
خیلی چیزا راجب عشق رو تو این ولگردیا یاد گرفدم...با ادمای مختلفی اشنا شدم با خصوصیات مختلف...و اخرشم من چیبودم؟ی کسی که قلبشونو میشکس و خیلی ساده میرف...چون باهمه تلاشم هیچوق قلبم بیشتر یمدت کوتاه برا کسی نلرزید...یا لرزش قطع و وصل میشد...مث لرزش قلبم برا تو نبود...که دائم باشه و اینهمه طولانی!
یادمه یکی از اکسام بم گف"تو قیافه کیوتی داری...و چشای پراحساس!ولی قلبت از سنگه!اصا قلب نداری و زیر قیافه معصوم و نازت قایم شدی.."شایدم راس میگف...من قلب نداشتم...قلبمو سر قماربازی عشق بتو باخته بودم
یادمه اونروز که دختره بم گف عاشقمه و دوسم داره...چقد حسرت خوردم که چی میشد اگ تو منو اینجور دوس داشدی؟
بهرحال...من بدنتو نمیخام...من دلم میخاس روحتو مال خودم کنم...که نتونسم...پس سعی کردم فراموشت کنم...ولی هررابطه لعنتی ای که تموم میش باز میام رو پله اول و بتو فکر میکنم...ب همه خاطرات خوبمون...ب همه خاطرات خوبی که نساختیم...ب وقتی که باهم رویا پردازی کردیم راجب اینده و الان ت خیلی راحت ب اون رویاها میخندی.
---------------------------------------------
Related image
این متن مال سه ماه پیش بود...از دفترخاطراتم../دفترخاطرات چیز جالبیه.بعد یمدت که میای و دوباره میخونیش خیلی چیزا برات تازگی داره
میتونم حس مهسارو موقع نوشتن این چیزا درک کنم.زخم خورده و داغون
ولی خب ادما میتونن عوض شن...و منم خودمو عوض کردم
جالب بود...بش فکر کردم...هنوزم بیشتر هرکسی دوسش دارم...ولی دگ نمخام عاشقش باشم
دگ امادم که رودررو ببینمش...و حتی بش اعتراف کنم ک یزمانی بش حس عمیقی داشدم...نه ازین هوسای چنروز امروزی...ازون حسای عمیقی که تو کتابا میخونن...براش حس عمیقمو توصیف کنم..و بعد اون یهو پقی بزنه زیر خنده و بگه:"باو ت دوباره حالت عرفانی فلسفی گرفدی"میتونم حتی صدای خندشو تصور کنم
یادمه یبار بش گفدم خیلی ناراحتم ادم عوضیا خیلی زیاد شدن...و اون بم جواب داد"اگ هرروز بیشتر از پنجتا ادم عوضی دیدی بدون خودت ادم عوضی هسی"میدونم میگین این کجاش دردودل بود؟ولی راس میگف واقا!منم ادم عوضی بودم...ولی تلاش کردم ک خوب شم...الانم نمیتونم همرو راضی نگه دارم...شاید برا یکی ی قهرمان دوس داشتنی باشم و تو داستان یکی دگ کاراکتر بد و منفور!هرکس داستان خودشو داره و داستانا متفاوتن...حتی از ی اتفاق مشابه!
میدونسم در برابر اون نمیتونم بازیگری کنم...بخاطر همی ازش فرار کردم
ولی من دگ امادم تا وارد ی مرحله جدید شم...این متن مکمل مرحله جدیدم بود...و اره دگ اون حسرو ندارم...چرا؟نمیدونم چون عوض شدم...ولی اون برا همیشه اولین عشق واقعی من باقی میمونه...و دراینده وقتی بش فک میکنم...مث الان ی شیرینی خوشایند میاد ته دلم...و از افکار مهسای گذشته خندم میگیره یا همچین چیزی...همه چیز میتونس یطور دگ بشه...ولی خوشالم که نشد...چون این طور جدید رو دوس دارم...و بالاخره امادم...برا ادمای جدیدی که تو زندگیم میان...امادم که دگ دس از ولگردی ت قلبای بقیه و بازی کردن با احساساتشون دس بردارم...دگ امادم!
--------------
پ.ن:تاحالا عاشق شدین؟عشق اولتون کیبود؟
  • وهکاو --

suicide

Image result for suicidal grunge
let me dieeee...
یپ درسته!مهسای مثبت نگر مخالف خودکشی داره پست راجب خودکشی میزاره
مگ میش؟همونی ک همیشه میگف لایف استایلتون پیدا کنین قوی باشین و ازین چرند پرندا...؟
مهسایی ک دوروز پیش کلی با ی دختر حرف زد که دس از selfharmبرداره؟
یسسسسس بچچچچچ ایتس می!
خودکشی هم راه های مختلفی داره...قرصارو یجا بندازی بالا...سرتو کنی زیر اب...زنده زنده خودتو بسوزونی...تفنگو بزاری کنار سرت و ماشه رو بکشی...جام سم رو بندازی بالا...چاقو رو اروم بکشی رو دستت و قطره قطره خونت رو ازون بدن کثیف بیرون کنی...بری اون بالا و پرواز کنی ولی جسمت بیفته پایین و روحت بره اون بالا...
اولین باری که خواستم اینکارو کنم نه سالم بود.اره میدونم خیلی زود بود ولی اونروز بنظرم پایان دنیا بود.
میخاسم با چاقو رگمو بزنم ولی هنوز ب اندازه ی نقطه هم سوراخ نکردم ک پشیمون شدم...و این پایان ماجرا بود
دومین بار همی پارسال بود.بدون هیچ هدفی...رویایی...احساسی...کاملا خالی بودم
رفدم استخر...قسمت سه متری
اب خیلی قشنگ...خیلی!نفهمیدم چیشد فقط یهو دیدم فکرمو عملی کردم و الان ت ابم و دارم میرم ته اب...پایینتر...یهو همه بدنم تیر کشید...پشیمون شدم و خیلی ترسیده بودم ولی انگار دگ دیر شده بود دس و پاهام کرخت شده بودن...نمیتونسم شنا کنم بیام بالا...میدونسین وقتی زیر ابین زمان خیلی کندتر میگذره؟وقتی غریق نجات اومده منو کشید بالا فق چن ثانیه گذشته بود ولی برای من انگار خیلی ساعت اون زیر بود..وقتی اومدم بالا همه چی خیلی روشن شد ..و بعد یهو تاریکی!(چون ازحال رفتم)
بعد اون ماجرا متوجه شدم ک من دوس ندارم بمیرم...یا لاقل بدست خودم بمیرم
دوس دارم تقلا کنم...برا نجات دادن خودم.دوس دارم بیاد بیارم ک منم ارزشی دارم
فهمیدم ک هرازگاهی لازمه کثافتای روحمو بالا بیارم
یه دختر میشناختم...نمیدونم دساشو تیغ مینداخت...و همرو نگران میکرد
من از نگران کردن بقیه و توجه متنفررررم و حالم ازینجور ادما بهم میخوره چون خودم میدونم چجور میش تیغ زد که کسی نفهمه اینکارو کردی...اگ تو ی روح مریض داری اشتباهه که بقیرو هم مریض کنی عین خودت!مث وقتی ک سرما میخوری و اگ باشعور باشی ماسک میزنی جلو دهنت.
بهرحال ازونموقع شروع کردم و فک کنم تو یکی از گمشده ترین برهه های زندگیم بود این یسال.
هروق اون کثافتا روهم انباشته میشد میرفدم حموم به بهانه زدن موهام
تیغ رو برمیداشتم...و با کنارش ی سوراخ کوچیک و عمیق درست میکردم...مث دردایی که تو ذهنم بودن...کوچیک ولی عمیق
بعد خون رو میدیدم...قرمز قرمز و خیلی براق...یبار وقتی رفته بودم ازمایش خون دکتر گفته بود خونت خیلی قرمز و شفافه ب شوخی
بش نگا میکردم ک اروم روی پوستم سرازیر میشه و بعد انگشتمو محکم روش فشار میدادم...خیلی محکم
بدجور میسوخت ولی باید انجام میدادم تا خونش بند بیاد...اره تیغ زدن ب مهسا نمیاد ولی دست و پاچلفتی بازی حین زدن موهای دسش بش میاد..مهسا هس دگ!گیج و حواس پرت
فک میکردم حس خوبی داره...وقتی ک خون بند نمیومد و من خیلی میترسیدم و کلی دس و پا میزدم تا بند بیاد و بعدش انگار دوباره متولد میشدم.
ولی باید یجایی اینکارو تموم میکردم.خودمم میدونسم
یه ماه کامل اینکارو نکردم...امروز حالم خوب نبود اصلا...رفدم حموم...هی چشمم ب تیغ بود...بالاخره بعد کلی کلنجار با ی fuck itساده ترکمو شکستم . و تیغ رو برداشتم.و خب...دگ کیف نمیداد.با همون سوراخ اول پشیمون شدم.نمیدونم...فک کنم دگ عوض شدم یا بالاخره همه اون روح کثیف رو از بدنم بیرون کردم...شایدم مشکلم این بوده که نمیتونسم گریه کنم...چشام خیس میشن ولی نمدونم چرا...اشکا پایین نمیان
------------------------------
Image result for grunge dark tumblr aesthetic
reasons to stay alive
چرا خودمو نمیکشم؟خب...شاید بخاطر دلایل کوچک و مسخرم بم بخندین ولی من واقعا زندگیمو تو اینا میبینم
من عاشق چاییم...وقتی چای میخورم و اروم مزه مزش میکنم مث اینه که ی جریان طلایی زندگی میاد تو رگام...و بدن سردمو یهو گرم میکنه..و هرروز منتظر موندن برای این جریان روزانه خیلی لذت بخشه
اگ من نباشم...دگ کی با همه این موجوداتی که فک میکنن بی جونن حرف بزنه؟میدونم بچه ها اینکارو زیاد میکنن...ولی من براشون از دنیای نوجوونا میگم که راجبش نشنیدن...و اونا رو هم با خودم بزرگ میکنم
:اینهمه کتاب خوب هرروز نوشته میشن که اگ خودمو بکشم نمیتونم بخونمشون...کتابای خیلی قشنگی که نخونده میمونن و من هرگز حس کاراکتر اصلیرو درک نمیکنم اگ بمیرم...من هنوز اولین سیگارمو امتحان نکردم و اولین بوسه امو...
من هنوز اولین کتابمو ننوشتم...و وقتی مینویسم...شاید اونموقع حس خوبی نداشته باشم ولی وقتی بعدها میام بخونمش خیلی حس خوبی دارم.اگه من نباشم کی میخاد تو نتای موسیقی غرق بشه و تو ذهنش باش موزیک ویدیو بسازه؟اگ دگ نباشم هیچوقت نمیفهمم اگ ادامه میدادم...بالاخره ادم معروفی که همیشه تو ذهنم بود میشدم یا نه؟
اگ ادامه ندم...هیچوقت نمیفهمم که ایا هیچوقت عاشق میشدم یا به همین عوضی بودن و تظاهر ب عشق کردنم ادامه میدادم؟اگ برم...دلم برا بارون و شلپ شلوپ توی چاله های اب تنگ میشه...دلم برا سربه سر کوروش گذاشتن و خزیدن تو تختش موقعی که خوابه و بازی کردن با  مژه هاش تنگ میشه(راسش تنها وقتی که دوسش دارم وقتیه ک خوابه:/!)دلم برای دوچرخه سواری و هدفون روی گوش و تند تند پا زدن و کلا با واژه ی ترمز اشنایی نداشتن(بقول بابام)تنگ میشه.
دلم برای فیلم گرفتن از خودم و مسخره بازی با اهنگ و بدترین رقاص دنیا بودن تنگ میشه.دلم برای اینک وانمود میکنم ی یوتیوبرم و از خودم فیلم میگیرم و راجب چیزای مختلف انگلیسی حرف زدن تنگ میشه.دلم برای کراشای جذابم تنگ میشه...دلم برای مرموز بازی جلو افراد تنگ میشه و خندیدن بشون که اینقد جلو من رسمی برخورد میکنن چون فک میکنن من خیلی ادم مغرور و شاخیم ولی درحقیقت من کاملا برعکس این حرفام...دلم برا اینکه اصا چیزی از من نمیدونن و من تو دلم کلی بشون میخندم تنگ میشه.
دلم برای اون ادمی که هیچوقت بش نرسیدم تا بالاخره قلبم فراموشش کرد تنگ میشه.
خلاصه...دلم تنگ میشه...همین!برای اولین بار پ.ن نداریم :D

 

  • وهکاو --

rainy day


Related image
بارون...
حتی اسمشم قشنگ و رویاییه
این روزای بارونیو خعلی دوس دارم
داره بارون میاد...پرده ها اتاقم کشیدس...ی فنجون قهوه داغ تو دستمه و تو هودیام قایم شدم.روی تختم لش کردمو دارم اینجا اپ میکنم
بارونو دوس داشدم از بچگی
عاشق این بودم ک بارونی و چکمه های  زردمو بپوشم وبرم تو چاله چوله ها شلپ شلوپ کنم...دهنمو باز کنم و اب بارون خنک بریزه رو زبونم..بوی خاک و چمن بارونو باولع استشمام کنم.عاشق اینم که بشینم ت ماشین وبا انگشتام رو شیشه پنجره نقاشی بکشم
عاشق اینم بشینم لب پنجره به بیرون نگا کنم...باانگشتای پام نقاشی بکشم رو شیشه و ازین حس مورمور منجمد کننده ای ک ب پام وارد میش لذت ببرم و زبونمم با قهوه یا چای یا شیرداغ موردعنایت قرار بدم
من از چترا متنفرم.
نمزارن ازین بارون دوس داشتنی لذت ببرم.من دوس دارم وقدی قطره های اب ازلای موهام سر میخورن پایین...قل میخورن و از گونه هام سرازیر میشنو میچکن رو لباسم.
وقدی بارون میاد ینی دگ خدافظ هدفون و هندزفری(همدمای همیشگی من!)
دگ لازم نی به rainy mood پلی لیستم گوش کنم چون خودم نچرالشو دارم:)
بارونو دوس دارم...یه مه خاصی همراه خودش میاره و دیدمو تار میکنه...بعد همه ادماو همه چیزا تار میشن و قشنگ...رنگا بهم نزدیکتر میشن و باهم ترکیب میشن.توهم میپیچن و نقصارو میپیچونن.حالت چهره بقیه معلوم نیس.ناراحتن..خوشالن..عصبی ان...ازمن بدشون میاد..فک میکنن خلم..اصا بمن فک نمیکنن...هیچی معلوم نیس.فقط ی دایره کرمی کوچیک بین لباسای ابی و مشکی و سبزو...
-----------------------------
الان ساعت 19:20ک دوباره اومدم و دوباره اپ میکنم
توی پارک نشستم..بارون بند اومده ولی هوا هنوز ابریه
مامانم و داداشم کنار سرسره ها وایسادن و دارن ذرت مکزیکی میل میکنن.با سس اضافه!
چنتا بچه دارن توی سرسره ها باهم  بازی میکنن و میخندن و همو هل میدن
دوتا پیرمرد دارن قدم میزنن و باهم حرف میزنن
ی عده دختر پسر جوون اونور وایسادن و باهم کرکر میخندن و شوخیای بیمزه میکنن
دوتا دختر نشستن رو ی نیمکت و باهم حرف میزنن...سه تا پسرم یکم بافاصله اونور وایسادن و بشون زل زدن و تو گوش هم پچ پچ میکنن و میخندن
و من کجام؟
یه جایی ک هیچکس نیس و کسیم نمیبینه 
ته پارک بین درختای دوقلو...ی قل پشتمه و بش تکیه دادم و یه قل جلومه و نمزاره بقیه منو ببینن
اینجوری راحت میتونم لش کنم...استینای سوییشرتمو بگیرم تو دسام و فشار بدم
و باچشام لحظرو مث ی دوربین ثبت کنم
حرکت ابرارو...بوی نم و خاک و چمنرو...ادما و حالتاشون...تو این لحظات نامرئی میشم و عین ی روح همشونو دید میزنم
ن هیچکس این دختر با سوییشرت مشکی و گلوله شده ت خودش برسر گوشی با لپای برافروختشو نمیبینه...
ولی اون همرو میبینه!توی ی روز بارونی خیلی قشنگ
دوباره چشام تار میکنم...چقد بهتر شدن همه
 
  • وهکاو --

anne

Related image
های بچ
این اخیرا ی موزیک ویدیو دیدم مال همی تین سلبا
فک کنم عاشقش شدم!یجورایی عاشقانس ولی احساس میکنم عاشقانه بودنش خ با روحیاتم جور درمیاد
جوریه ک صدبار نگاش کردم و حسابی دقیق شدم و تک تک حالاتو درنظر گرفدم.میدونم فق ی موزیک ویدیوعه ولی هرچن وق یبار ی موزیک ویدیوهایی یهو همچین تاثیراتی روم میذارن لینکشم اینه روش کلیک کن: http://www.namasha.com/v/8eYg1rDL
ی اتفاق نسبتا خوشایندم افتاد
فک کردم همه کتابایی رو ک بابام برا تولدم خریده بود رو خوندم...حدود ی میلیون تومن کتاب خریده بود://
نمد چرا انقد زود تموم شدن 
بعد یهو متوجه شدم ی مجموعه سه جلدی امیلی رو نخوندم هنو
نویسندش همون نویسنده ان شرلیه...اینم یچی تو مایه های ان شرلیه هرچن من ان شرلی رو بیشدر دوس داشتم
منظورم کتاب نیس...اگ از لحاظ کتابی بررسی کنیم امیلی بهتر از ان شرلی بود ولی از لحاظ کاراکتری...ان شرلی رو بیشتر دوس داشتم!
راسی دارن مجموعه ان شرلی رو بازسازی میکنن سریالشو...بنظرم این بازیگر جدیدا خ بهترن من فق ی تیکه کوچیکش ت یوتیوب دیدم و عاشقشون شدم
الانم زدم رو دان داره دان میش سریاله0-0(the end of the fucking world بیچاره!انگار وقت نمشه ترو ببینم)
و قسمت ناراحت کننده ماجرا اینه ک هر سه جلد رو در عرض یکروز و نیم تموم کردم:")شایدم کمتر چون باید هی میرفدم کلاس و ریاضی حل میکردمو ...
ولی اشکال نداره امیلی واقعا یه کتاب فوق العاده بود مطمعنم تا چنروز مزش زیر زبونمه...تازه اخر هفته ها برا من پر اتفاقه ک باعث میش حوصلم سر نره و کلی ادم میبینم...پس جای نگرانی نیس!
گیتارمو نسبتا خوب زدم...البت ن خیلی خوب!یجای کار اشکال داره..یجای کار باعث میش اکوردام خوب صدا ندن و استادمم غیر مستقیم گف...انگشتات ضعیفن...
نمد...ایکاش انگشتام قوی بودن اونوقت دگ مناسب گیتاریست شدن بودم.چرا هرکاریو ک خیلی دوس دارم توش استعدادم ب اندازه اون کارایی نیس ک دوس ندارم؟
خب این جملرو بقول مامانم از سر ناشکری گفدم...فوتبالو اواز خوندن رو خ دوس دارم و توش استعداد جالب توجهی دارم..ولی ای کاش گیتارم همینجور بود.
راسی ی خبر داغ...ی دختر جسورتر و انقلابی تر و کله خر تر...و بقول مامانم نادون تر از من تو فامیلمون یافت شد
راسش من تاحالا ندیدمش دختره رو..بما نزدیک نیسن
قضیه این بوده دختره تو خونه تنها بوده...بعد خونه اتش سوزی خفیف گرفته و دختره فرار کرده از خونه...ب خونه اسیب خاصی نرسیده.
ولی دختره فرار کرده!ینی اتش سوزیم کار خودش بوده...الان چن روز میگذره ک پیداش نکردن
ردشو گرفدن و ظاهرا رفته تهرااااان!دگ بعد اون اثری ازش ندارن
دختر فراری...هیییی
منکه تو هربحثی راجب دختره انجام میش طرف دخترم..میگم تقصیر خانواده بوده..خب برا فرارش قطعا دلیلی داره
و مهمترین دلیلم خود خانوادس
بهرحال یکم عذاب وجدان دارم چون ی کاراکتر فراری خلق کردم و باهاش داستان نوشتم...البت هنو ننوشتمش
تو ذهنم نوشتم و بطرز خفناکی خفن شده
نمدونم...من از بچگی نوشتن تو خونم بوده.از همون بچگی متنام بیش از حد ادبی بود
کلی داستان تو ذهنم نوشتم
خیلیاش چن جلدین
ولی نمتونم...تایپشون کنم یا بنویسم...
چون..گشادم!
خب دلیل دقیقش این نیس...راسش ی دلیل دیگش اینه ک میترسم داستانام اونقد ک بقیرو شوکه میکنه...ناشرا و ویراستارا رو شوکه نکنه
ای کاش جسارت امیلی توی داستانو داشتم و از برگشت خوردن کارام نمیترسیدم...ولی من نمخام کارام برگشت بخورن
یبار نویسنده موردعلاقمو دیدم و اونم خ از من خوشش اومد
بخاطر همی چنتا از کارامو قرض گرف و بعدا ک بهم برشون گردوند...کلی نقد بود!
مثلا:مورچه ک دندون نداره عزیزم؟داره؟مورچه ب محض ک بخوره تو اب فوری میمیره
دلم میخاس تیکه تیکه کنم کاغذو.خب شاید داستان من تو ی دنیایی اتفاق افتاده ک مورچه هاش دندون دارن و یکم شنا بلدن!
البت اون نویسنده واقع بینی بود و یجورایی تاریخ نویس بود.کتاب مردی که سبز بود راجب کوروش کبیر نوشته بود
تو دنیای رویایی من جایی نداشت
قبلا خ ادبی مینوشتم..طوریک معلمام بشوخی میگفدن تو زمان قدیم بودی جای سعدی و حافظ میشدی
ولی الان خودمو عادت دادم روون تر و عامیانه تر بنویسم...
ولی هنوزم خیلی جمله ها توی ذهنم ادبی و زیبان
از دبیر ادبیات امسالمون متنفر بودم
از داستان و اثر ادبی هیچ چی حالیش نبود..البت همیشه بیستم سرجاش بود و اونم از دبیر سختگیری مث اون بیست گرفتن خیلی بود
ولی این بشر دیوونه کارای طنز بود!خب من اگ ی متن خ طولانی بنویسم میتونم بعضی جاهاش خوشمزه بازیایی دربیارم
ولی ن توی ی انشای ی صفحه ای!همش از غم و تلخی ینویسم...نوشته هام اشک در ارن!ی نوشته کلاس پنجم نوشتم ک دخترخاله و مامانم احساساتی شدن و گریشون گرفت...ولی حتی طنزامم تلخن!
نمدونم...واقعا میخاسم اون برق چشمی ک موقع شنیدن کارای طنز تو چشاش بود رو موقع شنیدن کارای منم تو چشاش باشه..
ایشالله دبیر امسالمون دگ طنزپرست نباشه!
بهرحال امیلی یجورایی شیرم کرده ک یکی از داستانامو تایپ کنم.ک البت خیلی فک کنم طول بکشه 
فک کنم چهارصد صفحه هم بکشه!
ولی اندفه دگ نمخام از چیزی بترسم یا بابت چیزی نگران باشم
خب همین!بای بچ
------------------------------------------------
پ.ن:کتاب ان شرلی یا امیلیرو خوندین؟بنظرتون چجور بودن
پ.ن2:اهل کتاب هسین؟
پ.ن3:اسم سریال جدید ان شرلی anne with an e هس

 

  • وهکاو --

I overthink overthinking.

Logic will get you from A to B. Imagination will take you everywhere
علایقم کلاسیک بود و افکارم نو. نتونستم پیش اونا احساس تعلق کنم.
پس نوشتم.
Designed By Erfan Powered by Bayan