بازهم تو تختم مچاله شدم و کلم تو گوشیه
بازم تو تخت مچاله شدم و کلم تو کتابه
بازم تو تختم مچاله شدم و کلم تو درسه...تو غذاعه...تو فیلمه...هرجایی!
امروزم میای و با نگرانی تو چشام زل میزنی و میگی:مهسا...اخه چته؟چرا بما نمیگی؟چرا باما حرف نمیزنی؟چرا باما نمیخندی؟چرا باما نمیپلکی؟چرا باما جایی نمیای؟
با نگرانی و دلسوزی که ب خیال خودت به نفعمه میگی:مهسا...جدا اگه مشکلی داری...اگه اصا ما مشکلی داریم(بخیال خودش میخاد منصف باشه)بیا بریم مشاوره!بیا بریم روانشناس باهم حلش میکنیم!مهسا جونم بخدا روانشناس اصا عیب نیس...مهسا تو که انقد روشنفکری میدونی دیگه!بیا بریم روانشناس شاید دیگه بتونیم باهم کنار بیایم...باهم بخندیم!باهم حرف بزنیم...نمیای روانشناس؟حوصلت نیس؟خب پس خودت بگو ما چه مشکلی داریم تا حلش کنیم؟!
و منم فقط بهش نگا میکنم و میگم:چشات چ عسلی قشنگی داره:/مال منم بعدا قراره این رنگی شه؟
بش میگم:مشکلام یکی دوتا نیس...تو نمیتونی درکش کنی!
بش میگم:روانشناسای اینجارو قبول ندارم!
بش میگم:چنتا مدرک و چن نخ موی سفید و عینک ذره بینی و چن ساعت از زندگی گذشتن و به لحظه مرگ نزدیکتر بودن...دلیل بر فهم بالاتر نیس!تجربه؟!کیلو چند؟شاید ی بچه سیزده ساله ازتوی باتجربه چهل و چند ساله بیشتر بفهمه!و اون بچه نه مدرکی داره...ن موی سفیدی!هنوزم ثانیه های زندگیش زیاد نشدن...ولی بخاطر کلمه مزخرفی ب اسم بی تجربگی بش میگن نفهم!تازه ب دوران رسیده!هنوز سرعقل نیومده!و یا واضحتر بگم...هنوز ادمایی مث شما مجبورش نکردین مث بقیه فک کنه...افکار و کلیشه های قدیمیرو داشته باشه...با پلیدی و نادونی قاطی بشه و بشه عین بقیه!اونوقته که بش میبالین و میگین باتجربه!بعد اون میاد و تجربیاتشو ب بقیه بقبولونه!
بش میگم:جوکاتون بنظرم خنده دار نیس...جوکاتون تکراریه قبلا شنیدمش!بلد نیسم چطور مصنوعی بخندم..حتی بلد نیسم چجور مصنوعی لبخند بزنم...مگ ک سرصحنه بازیگری ی فیلم باشه که جدی بگیرمش چون ی حرفه اس!من بازیگر خوبیم خودتم اینو میدونی.ولی ن تو زندگی واقعی!بازیگر خوبیم وقتی قرار باشه چیزی بخاطر اینکار گیرم بیاد...چیزی ک دوس دارم مث پول...مث شهرت...مث حس برتری و رضایت از خودم...و اینک مردم دوسم داشته باشن اون چیز خوبی نیس ک دلم بخاد تو فیلم زندگی گیرم بیاد!
بش میگم:نمیتونم چیز زیادی بگم در جواب سوالایی ک ازم پرسیدی!نمیفهمیشون!خودمم نمیتونم قشنگ توضیح بدم...بیخیالم شو ببینم این یوتیوبره چی میگه؟
-لبخند میزنه و نگام میکنه و میگ:تو که کلی حرف زدی!کلیم بمن جواب دادی!وااای مهسا چقد قشنگ حرف و قلمبه سلمبه حرف میزنی انگار شخصیتای کتابا!میگم نکنه اینک انقد افسرده شدی بخاطر کتابایه که میخونی و فیلمایی که میبینی؟مهسا بیخیال اینا شو اینا فقط ب ادم فکر منفی میدن.
نگاش میکنم و میگم:هروق چایی سرد شد صدام کن میام پایین:/حوصله حرفاتو ندارم
اخرم سرشو با تاسف تکون میده و میگ:منک میدونم اخر این کتاب و فیلما تورو به لجن میکشونن!تو ادم بشو نیسی..اصا دلت میخاد افسرده و منزوی باشی..نمیذاریم کسی کمکت کنه.دختر همسن تو باید بگه بخنده با بقیه بره بیرون...بره خرید!لباسا و کفشای قشنگ بخره و بپوشه!باید دس کنه دور گردن مامان باباش..بیاد اشپزخونه یکم کمک کنه.زنگ بزنه به دوستاش بره خونه فامیل...ن مثل تو ک انگار کرم همش تو اتاقتی و با هیچکسم ارتباط نداری انگار غارنشینا!
--------------------------------------------
همینکه فک میکنی الان کلی حرف زدم و جواب سوالاتو دادم ینی هیچی ازمن و افکار کپک زده توی کلم نمیدونی مامان!
همینکه نمیدونی من بخاطر همین کتابا و فیلماس که تا الان اینجا دیوونه نشدم و تا اینجای راهو کشیدم ینی چیزی ازم نمیدونی مامان!
اینا حرف زدن نبود مامان!چرت و پرت بود...بقول مرحوم دهخدا چرند و پرند...و بقول الیسا بول شیتز!و بقول بددهنای امروزی که ازشون متنفری کسشر!
تو هیچوقت از استعاره ها و ایهامای من سردرنمیاری مامان!
هیچوقت درک نکردی...نمیکنی و نخواهی کرد که من چه زمانی تو حرفام طعنه میزنم...از پارادوکس و استعاره استفاده میکنم و چیو ب چی تشبیه میکنم!
-چمه؟من چیزیم نیس!قبلا بود..ولی الان دیگه چیزیم نیس.خودم خودمو درمان کردم و شما حتی نفهمیدین که من این چن وقته دگ افسرده نیسم.
البت شاید ازنظر تو حمایت از همجنسگراعا...بایسکشوال بودن...تمایل ب اینکه یبار مواد رو امت کنم...پورن دیدن...تامبوی بودن...فمینیست بودن...علاقه ب سیاست داشدن...اعتقاد ب دنیاهای موازی و جهانهای کدنویسی شده داشدن...و این چرت پرتا ینی ی چیزیته!که اگ اینجوریه...اره من چیزیمه!
-چرا بهتون نمیگم؟تو از کجا میدونی بهتون نگفدم؟من بهتون گفتم...وقتی که باعلاقه براتون از دنیاهای موازی و تاثیرات ماندلا حرف میزدم و شما فق گفتین:مهسا چرا تیشرتت انقد چروکه؟برو موهاتو شونه کن
بهتون گفتم وقتی که گفدم بنظرم چ عیبی داره عشق عشقه!همجنسگراها طبیعین...و شما وحشت زده بمن نگا کردین و گفدین:نه کجا طبیعیه مگ تو کافری دختر؟ و بخیال خودتون لطفی کردین و گفدین:بیمارن طفلکیا حالا عب نداره درمان میشن!
"بیمارن طفلکیا"دخترتونم یکم بیماره طفلکی و ب تب عشق دچار شده بود طفلکی
فک میکنی چرا روانشناسای اینجارو قبول ندارم؟چون افکار طفلکی من برای اونا بیماره و بخیال خودشون مهارش میکنن
تو اصلا فهمیدی که دخترت عاشق شد و خودشم خودشو از عشق فارغ کرد مامان؟
فهمیدی یمدت فک میکرد ترنسه؟و بعد فمید اشتبا میکرده و وقتی بالاخره فهمید چیه چقد خوشال شد؟
فهمیدی چنبار لاس زده؟فهمیدی اصا اون چیزا رو میدونه؟فهمیدی بعضی وقتا چقد بددهن میشه؟
فهمیدی تاحالا حشری نشده؟
فهمیدی چقد چندش نگات میکنه وقتی میبینه داری از سروضع مردم ایراد میگیری؟
فهمیدی چقد قبلا تو تختش زیر پتو هق هق میکرد و صب چشاش بخاطر گوشی پف نمکرد ؟
فهمیدی چقد از صداهای توی سرش میترسید و حالا باهاشون دوس شده؟فهمیدی اصا نمیدونه این صداها تو سرشن یا بیرون؟
...فک میکنین والدین خوبی هستین فقط چون برام هزینه میکنین و موقع مریضی به دادم میرسین؟یا مثلا یهو حواسم نیس از پشت میاین ماچم میکنین؟واو چ مهربون!
ولی شما والدین خوبی نبودین وقتی تو تولد هشت سالگیم بم گفدین شبی رابین هود شدم چون که بااون ساپورت خ لاغر شده بودم
شما والدین خوبی نبودین وقتی باعث شدین فک کنم چرا انقد لاغرم و دنده هام بیرون زدن و تلاش کنم تپل شم...هرچن که من عاشق هیکلای ترکه ای و لاغرم...و الان که بزرگتر شدم...خیلیم خوشالم ک لاغرم و حتی دوس دارم دوکیلوهم کم کنم!
شما والدین خوبی نبودین وقتی منو از قیافه خودم متنفر کردین و ب این باورم رسوندین که من زشتم!
شما والدین خوبی نبودین وقتی نفهمیدین خون مردگیای رو پاهای دخترت عادی نیستن!
والدین خوبی نبودی و تو اوج تنهاییش بااین جمله تنهاترش کردی که:لابد خودت ی عیبی داری که اون دوستت دیگه دوستت نداره
اون دوست از اولم منو دوست نداشت و من وقتی ازش جدا شدم که فهمیدم دیگه دوستش ندارم
پس وقتی که پیشتون از بقیه غر میزدم و بعد از مدتها دردودل میکردم چرا قاضی میشدین و همیشه حقرو رو میدادین به هر کاراکتر داستانی جز من؟
وقتی گوشه حموم هق هق میکردم و از خون روون جاری روی دستای رنگ پریدم هم لذت میبردم و هم عذاب میکشیدم کجا بودی مامان؟
وقتی استینای لباسامو تا مچم میکشیدم و از رو محکم کاری نگهشون میداشتم تا زخمام معلوم نشن کجا بودی مامان؟
وقتی هنوزم که دیگه اون زخما نیستم استینام هنوز تو دستام موندن کجایی؟
-من دلم نمیخواد باهات بیرون برم چون نمیخام صاف وایسم مامان!
چون نمیخام اون مانتوهای بنظر تو قشنگرو تنم کنم مامان!
...چون دوس دارم یه سوییشرت گشاد بپوشم و کلاهشو بندازم روسرم مامان!
چون نمیخام برق لب بزنم مامان!
چون نمیخام نصیحتای مسخره تو و شوهرتو که فک میکنین بیشتر من میدونین رو بشنوم مامان!
چون نمیخام با بقیه ای بیرون برم که هیچ تفاهمی باهاشون ندارم و باید خودمو بخاطرشون تغییر بدم مامان!
چون نمیخام چرت و پرتای کسل کننده دوس و اشناهارو از پشت تلفن گوش بدم و باهاشون همراهی کنم مامان!
چون بقیه حوصلمو سر میبرن و منم حوصلشونو سر میبرم مامان!
پس بزار من و کساییکه میشناسم همی چنتا تصویر و خاطره قدیمی و دوس داشتنی ازهم بمونیم مامان!
و تو اونموقعت رو چجور توجیه میکنی که باهاتون دعوام شد و شما گفدین غیر درسم هیچ ارزش دیگه ای ندارم؟
-این کلمات به معنی اینکه من ی مامان عوضی دارم یا مامانم یه دختر عوضی داره نیس!
فقط هدف اون کسیکه این دنیا رو ساخته از کنارهم گذاشتن ادم های به این متفاوتی کنارهم چیبوده؟
و اگه یروز این نوشترو بخونی مامان...اونوقته که میفهمی چقد دور بودیم از هم...و چقدر باید بیشتر ازمن متنفر میبودی مامان!
ن من ازونایی نیسم که نوشتمو بااین جمله تموم کنم: sorry mom با ی فیک اسمایل کنارش
من اینجور تموم میکنم ک: that's me,mom!congratulations...u raise a real bad bitchhhh!