bad girl

Related image
تا حالا شده که بخای...کلا یکی دیگه باشی؟
با الانت حال کنیا...ولی بخوای یکی دیگه باشی...برا یمدت...شاید اون مدت فقط برای دوروز باشه...شاید چن ماه...شایدم تا ابدی که وجود داری
شایدم فقط حس میکنی چیزی که الان هستیو فقط خودت دوس داری
برای دیگران غیرقابل درکه
بعضی وقتا ارزو میکنم ای کاش یذره اونقد که خودم خودمو دوس داشتم بقیه منو دوس داشتن(بخدا!.کیه که قدر بدونه)
من فقط واقعا تو عمرم هیچ خلافی نکردم.ولی همه فک میکنن کردم
منظورم اینه کام ان!خیلیا هستن که تختشونو مرتب نمیکنن(اصا چرا وقتی بعدا دوباره دوساعت بعدش میخام برگردم تو تختم باید مرتب کنم؟:/)چرا به من که میرسه انگار بزرگترین جرم دنیارو کردم؟اوج خلاف من یکم بازیگوشی و تنبلیه دگ
بعضی وقتا واقعا دوس ندارم تو جمع باشم
حتی جمع دوستام(اکثرشون)
چون ن تنها شبیهشون نیستم...بلکه بازخواستم میشم که چرا شبیهشون نیستم؟!همیشه هم توسط اون جمع بازخواست نمیشم
توسط افراد نزدیک خودم
حس بدیه که فک کنی به هیچ جا تعلق نداری یا وقتی تو ی جشن خ بزرگ احساس تنهایی میکنی
از یه طرف مامانت بهت غر میزنه که چرا ارایش نمیکنی و توهم یکم قلبت میشکنه یواشکی که چرا مگه من چمه مگه چقد زشتم  که باید ارایش کنم یعنی اینقد رنگ پریدگیم معلومه؟
از یه طرف کساییکه نمیشناسنت بخاطر تیپی که زدی بت زل میزنن
از یطرفم کساییکه میشناسنت فک میکنن افسرده شدی که تو جشن عروسی یه گوشه نشستی نمیری برقصی...خب اره من با اهنگای بندری و مسخرتون رقصم نمیگیره ی اهنگ درس بزارین تا بیام وسط:/
از طرف دیگه هم وقتی میری پیش پسرا بحثشونو قطع میکنن چونکه اصا اهمیت نداره تو چقد شبیه اونایی مهم اینه که بالاخره تو ی دختری و اونا الان دیگه بزرگ شدن نمیتونن اندازه قبل جلو تو حرف بزنن
وقتیم با دوستات میری بیرون مامانت موقعی که میبینتشون یه ابروشو میندازه بالا میگ:نگا مهسا اینا همونا بودن که تو مدرسه انقد بیریخت تر از تو  بودن چقد خودشونو خوشگل کردن....تو با مدرست مو نمیزنی:/
ببخشید که من فقط خودمو همونجوری که هستم قبول کردم کاری که هیچکدوم از شمایی که منو سرزنش میکنین نتونسین بکنین
و حالا...رسم زمونه برعکس شده و این منم که مواخذه میشم ن اونا!
من هرروز صب بیدار میشم...واقعا بنظرم حقمه که به خودم بگم جنگجو چونکه هرروز صب بیدار میشم و با دنیای بیرون سرم و داخل سرم باید بجنگم و شب دوباره برم تو رختخوابمو...دوباره روز از نو روزی از نو!
ولی اخرش نه تنها هیچکس تشویقم نمیکنه که دارم  چه مبارزه سختی میکنم بلکه متوجه هم نمیشن و بازخواستم میشم!
منظورم اینه که...کلی رو خودت کار میکنی و میری تو اینه بخودت زل میزنی...در اون لحظه حس میکنی داری کیوت ترین چیز دنیارو میبینی....واقعا عاشق خودت هستی و واقعا احساس پرفکت بودن میکنی و لحظه بعد نزدیکترین کسات باهات کاری میکنن که حس کنی حسی که چن لحظه پیش داشتی فقط ی توهم بوده
حقیقتا حس میکنم دارم قابل پیش بینی میشم و این برای تو شاید معنی ای نداشته باشه ولی برای من خیلی اتفاق ناراحت کننده ایه...چی میشه اگ فردا صب یهو پاشن و ببینن این مهسایی که همش سرش تو کتابه با مدل مو ها و تیپ و قیافه ساده اش و افکار عجیبش دگ وجود نداره و جاشو ی دختر بد گرفته؟که داره میگ مهساس ولی ن اون مهسایی نیس که کسی میشناخت...ن اون مهسایی که حس میکنه روانشناس داره درونشو فقط با ی جفت چشم مو به مو میبینه و وارسی میکنه مث اسنیپ موقعی که داشت ذهن هری پاترو کاملا میخوند و خاطراتشو میدید...ینی قراره مهسا فقط با چنتا جمله کاملا توصیف بشه جوری که حس کنه چقد ادم معمولی ایه که همه خصوصیاتش متعلق به بازیای روانشناساس؟
ن!مهسا دگ نمخاد این باشه و میخواد به همه کاملا برعکسشو ثابت کنه
نمیخوام دگ ی دختر  عجیب باشم...میخوام ی دختر بد باشم.
 
همونایی که مامانم ظاهرشونو دوس داره ولی باطنشونو ن!احتمالا چن ماه اول رو کلی ذوقمو بکنه
و بعد ببینه...نه!اون مهسای قبلی چیز دیگه ای بود!شایدم یقمو بگیره بگه:"با مهسا من چکار کردی؟کی بهم برش میگردونی؟"
-نمیدونم حقیقتا!شاید دوروز دگ...شاید چن ماه دگ...شایدم بعد از تموم شدن ابدش!
راجب این موضوع عذاب وجدان داشتم ولی ی دوست خوبی بم گف:"هرچی با مودت سازگاره باش اگه قراره همیشه چیزی بمونی که بقیه راجبت میگن پس زندگی چه لطفی داره"
و دوماه دگ شونزده ساله میشم...همون سنی که وقتی هشت سالم بود فک میکردم خیلی بزرگه و براش نامه نوشتم و ازش خواستم اونم برای 24سالگیش نامه بنویسه
خب...شاید بعدا نامرو گذاشتم پست بعدی.فقط تونسم تو این مدت خواسته های مهسای هشت ساله رو اجرا کنم و حالا وقتشه که...دس از سرم برداره چون من قراره یکی دگ باشم...شایدم اونم خوشش بیاد ازین ایده مطمعن نیسم...شایدم ازین ایده متنفر بشه
احتمالا اولین کار بدمو پس فردا انجام بدم
نتیجرو خواهم نوشت:/
فقط دگ احتمالا برام اهمیت نداشته باشه که ایا قراره فرست کیسمو عاشقانه از دس بدم یا ن!و حس خجالترو دگ تجربه نکنم وقتی با یکی حرف میزنم که ازش خوشم میاد...و انقد عذاب وجدان نگیرم که اینهمه کراش میزنم
و کلی طول بکشه تا کراشم باهام خودمونی بشه و دگ وقتی ازم خوشش بیاد ک من دگ نمخوامش:/بعضی چیزا فقط تو بعضی لحظه ها لذتبخشن...لازم نیس حتما با کسی رابطه داشته باشم که عاشقشم...دگ قرار نیس بترسم که اگ فلان کارو انجام بدم ابرو مامان بابام میره ناراحت میشنو...
احتمالا میخای کامنت بزاری بگی"خودتو گم کردی!" ...حقیقتا برا کامنتت هیچ جوابی ندارم چون این تصمیم منه هانی
--------------------------------
پ.ن:یجورایی قراره جنده بشم مسخره هم خودتونید بخدا حال دنیارو میکننا
پ.ن2:اقا من عاشق فیلمای اسکیت بردیم:"))مث skate kitchen-mid90s و...خ خوبن.شما نظرتون چیه؟
 

 

  • وهکاو --
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

I overthink overthinking.

Logic will get you from A to B. Imagination will take you everywhere
علایقم کلاسیک بود و افکارم نو. نتونستم پیش اونا احساس تعلق کنم.
پس نوشتم.
Designed By Erfan Powered by Bayan