۱۱ ارديبهشت ۹۹
![Image result for kiss aesthetic](https://i.pinimg.com/originals/43/4c/81/434c81c575075fa03818a7c8d82bab87.jpg)
گفده بودم ک قراره یکار بد انجام بدم
شاید خ مسخره باشه ولی یجورایی خ بنظرم هیجان انگیز بود
و الان ب هیچ عنوان پشیمون نیسم(خب شایدم باید باشم اگ تااخر هفته پی ام نده)
خب قضیه ازونجا شروع شد که فک کنم حدودا پونزدهم فروردین بود داشتم با یکی از دوسام(گای فرند)چت میکردم
این پسرو که خیلیم پسر خوبیه(؟) من از مهدکودک میشناسم....بعد از مهدکودک البت گمش کرده بودم سر ی جریانی پارسال پیدا کردیم همو از تو تل...ازون موقع دوبار همو دیدیم ولی خب مامانامون بودن دگ چون مامانامون دوس بودن
خلاصه من داشتم پیش این بشر از کراش جدیدم حرف میزدم و اسکرین چتامون براش میفرستادم
بعد ک موضوع تموم شد بم گف:بیا یبار ببینیم همو خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده و ازین حرفا!
گفتم:اوک فقط ایندفه تو ب مامانت بگو مامان من شک میکنه اندفعه هم من بگم:/
گف:ن منظورم اینه خودم و خودت تنها بریم بیرون دوتایی
بعد من گفتم:چجوری اخه:/؟
گف:میتونی با یسری از دوسای دخترت قرار بزاری وقتی مامانت رسوندت ازشون جدا شی منو خبر کنی ک دگ بعد دوتایی باهم بریم:/
منم جو بدبودن گرفته بودم قبول کردم!
و برا هفته بعدش قرار گذاشتیم
هرچی بیشتر ب پایان هفته نزدیکتر میشدیم من هی بیشتر دس و پام شل میشد...هی دلم میخاس بپیچونم
اخرش اون روز ک قرار گذاشته بودیم(جمعه)بارون اومد از ظهرش...منم باخیال راحت گفتم خب خوبه دگ قرار پرید![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/69.gif)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/69.gif)
حدودای ساعت پنج عصر بود یهو افتاب زد همه ابرا هم رف:/
این دوسای منم از من سمج تر...کلی گفتن ن حتما باید بااین بری بیرون ...ب حدی ک یکی از دوسام ب مامانم زنگ زد گف:مهسا حتما بیاد امروزا!انقد تو خونه مونده داره افسردگی میگیره نگرانشم
خلاصه من رفتم اونجا...مامانمم رف...و بعد چن مین سروکله پسر ماجرا هم پیدا شد
دوسامم ک باش همکاری کردن منو اونو تنها گذاشتن:/اولش عین چی ترسیده بودم
هی میترسیدم یهو سروکله مامانم پیدا بشه مثلا از تو یکی از پاساژا:/ولی خاب شکرخدا نشد:/
بعدش دگ خ خوش گذشت البت اولش یکم بش شک کرده بودم چون پارسال یبار بم پیش داده بودم البت خ جدی بنظر نمیومد ولی من قبول نکردم
ولی خب بعدش دگ خیالم راحت شد کاریم نداره...اولش شهربازی یکم بازی کردیم بعد رفتیم ذرت مکزیکی خریدیم بعدم هات چاکلت(و همچنان زنده ایم!
)همون اطراف قدم میزدیم و حرف میزدیم
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/21.gif)
اخرش دگ وقت خدافظی ک بود...ازش خدافظی کردم خواسم برم پیش دوسام ک اونور بریدگی ک نزدیک باغ عفیف اباد بود منتظرم بودن
داشتم میرفتما!یهو دسمو گرف بردم همونجای کوچه ک ی درخته تاریک و ی نیمکتم کنارش هس(دیده بودم دوسه باری وقتی از کلاس گیتار برمیگردم نوجوونا اونجا کارای بدبد میکنن ولی فک نمکردم یروز من اون کسی باشم ک اونجا وایسادهو..)
اینجور نبود ک محکم بگیرتم بچسبونتم دیوار بزور کاری کنه...خیلی ملایم و بدون هیچ فشاری بود حتی شونه هامم نگرفته بود فقط یکم خم شده بود و پایین دسامو اروم گرفته بود...و یپ!من فرست کیسمو توسط ی مثلا دوست از دست دادم:/!!!
یجورایی خیلی عجیبه و خب شبی اون چیزی نیس ک فک میکردم...مثلا حس لباش فقط ی چیزی مث پوست نرم بود...کلا فک کنم اون لحظه اونقد توشوک بودم ک هیچی حس نکردم...فقط ب این فک میکردم ک چقد الان بم نزدیک شده و تاحالا هیچکی انقد بم نزدیک نبوده و حواسم ب این بود ک عطرش بوش خوبه باید ازش بپرسم چه مارکیه منم ازینا بگیرم(کسخلم خودتونین خب خ توشوک بودم اون لحظه
)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/45.gif)
کلا پنج ثانیه بیشتر طول نکشید فک کنم...بعد اومد عقب بم اروم گف:ببین من نمخام تحت فشار بزارمت اگ میخای میتونیم دوس بمونیم!فقط این کراشت ک ازش حرف میزدی ادم جالبی بنظر نمیاد اگ کاریم باش کنی چون بچس احتمالا میره ب همه میگ بعد تو فقط از فرست کیس ی خاطره بد داری...(میدونم این بخش حرفش یکم خودشیفته انه بود)
من کلا فق گفتم:اها..باشه...فلا بای
بعد رفتم پشت سرم گف:بم پی ام بده بعدا!
منم گفتم اوکی و تا ب امروز چار روز ازون شب میگذره بش پی ام ندادم:/راسش نمدونم باید چی بگم...پس وایسادم تا خودش پی ام بده...اگ تااخر هفته پی ام نداد خودم پی ام میدم
مطمعنم ک نمخام باش رابطه ای داشته باشم...ن اینک عیبی چیزی داشته باشه اتفاقا خیلیم جذابه شعورشم بالاس نسبتا از اکثر کراشامم بهتره راسش![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/39.gif)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/39.gif)
فقط...عاشقش نیسم...دوسشم ب اون صورت ندارم دلم میخاد باهم دوس بمونیم چون اگ اونجوری بشیم احتمالا بعد چن وقت هم ی رلو از دس بدم هم ی دوستو:/و خب کلا خ فرندشیپیم
برام مث ی برادر بزرگتر میمونه.من ب داداشم خیلی از چیزامو میگم ولی خب چون بچس نمیتونه باهام اونقدرا همدردی کنه...و ب پسرای دگ هم اعتماد ندارم فوقش باهاشون فوتبال گیمی چیزی بزنم ن ک باشون دردودل کنم
ولی قسمت مثبت ماجرا...من بالاخره اولین بوسمو تجربه کردممممم![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/13.gif)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/13.gif)
خ ضایع بود مثلا بگم:هی من ی بچم ولی هنوز فرست کیسمو تجربه نکردم:/
اگ باش رابطه هم نداشته باشم ازین ب بعدش ک دگ واقا کار بچی هس ی قدم ب هدفمم نزدیکتر شدم(بمن دل نبندین عقلم هنوز کامل نشده میدونم
)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/21.gif)
پایان...؟
ن صب کن!میخام یکم راجب کراشم ک کلا ی هفته روش کراش زدم بعد باخودم فک کردم خاک توسرت مهسا!پرحرفی کنم(engima میدونه دارم راجب کی میحرفم
)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/22.gif)
اقا من هی دنبال ی بهانه ای بودم ک دگ ازین خوشم نیاد.مثلا باخودم گفتم اگ این سیزده بدر نیاد همونجایی ک من میرم دگ روش کراش ندارم...و احتمال این تقریبا صفر درصد بود ولی یهو بدون مامان باباش با پسرعموهاش اومدن اونجا:///
بعد باخودم گفتم:اگ کراش سابقمم اومد دگ رو این کراش ندارم....کراش سابق همیشه خدا میومد باغا...هرروز تابستون میومد ولی اون روز بااینک سیزده بدر بود نیوووومددددددد!
ولی راسش از رفتارش خوشم نیومد اصا...اول ک گفتم:سلام
صداشو نازک کرد گف:سلام!(کسخلتر منم پیدا میش متاسفانه
)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/67.gif)
بعدم ک رفته بودم ته باغ اومده بود میگف:شکوفه های بهاری چ رمانتیک:////
بعد ک برگشتیم خونه من تصمیم گرفتم ایدی اینو گیر بیارم...از فامیلشون پرسیدم...و بالاخره باکلی مکافات ایدی تلشو پیداییدم
بعد بیوش این بود:سلام!فضولیت از پروفایل من ساعت فلان روز فلان ثبت شد!
بعد این ساعته هم همزمان جلو میرف با ساعت واقعی...من سرهمین سرصحبتو باش باز کردم...و یجورایی ریدم
بین صحبتا پرسیدم:بیوت چجور اینجور کردی
گف:بحث برنامه نویسیع دیگه
منم گفتم:برنامه نویسی:/؟بت نمیخورد بلد باشی(یجورایی بش ریدم)
اخرش دیدم پوکر فرستاد اومدم جمعش کنم گفتم ک:نه منظورم اینه سنت کمه اخه!البت والتر اوبریانم وقتی ناسا رو هک کرد سیزده سالش بود بعید نیس پس:/
درینجا فک کنم اوج کراشم بش بود چون باخودم فک کرده بودم این ازون نابغه دیوونه هاس لابد تو واقعیت یکم گیج میزنه ولی درواقع ادم خفنیه
بعد چن وقت دگ شک کردم گفتم شاید ازین تلگرامای مخصوص استفاده میکن ک فضول یاب یا پروفایل ویزیتور دارن:/چون هرچی سوال از برنامه نویسی اینا هم میپرسیدم ازش میپیچوند یا کوتاه ج میداد(کلا چتامون ببینین حس میکنین من ی بازجوام دارم ازش حرف میکشم بیرون)
بعد چنروز پیش بیوش عقب افتاده بود ساعتش دگ جلو نمرف...بش پی ام دادم:ساعتتون خراب شده
دیدم سین کرد ج نداد...دوباره بیوش چک کردم دیدم نوشته:بیوم بزودی درست میشه
بش گفتم:صب کن تا بشه!
بعد جوابم داد:درس خوندن کاربهتری از ثانیه ب ثانیه چک کردن بیو ما هس
منم یهو جنی شدم://بش گفتم:خرخونی یا فقط سعی داری یچیزی گفته باشی+هر3600ثانیه یکبار چک میکنم
سین کرد ج نداد...بعد من تازه یادم افتاد داداشم گفته بود خوشش نمیاد بش بگن خرخون
خلاصه...فک کنم عصبیش کردم دگ
اگ قبلا کلا نظریم راجبم نداش الان ازم متنفره اگ میخاین کسیو از خودتون متنفر کنین همونکاریو کنین ک من با کراشام میکنیم
خیلیم استراتژیک(البت دگ روش کراش ندارم کلا ی هفته روش کراش زدم فک کنم دارم رکورد میشکونم![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/21.gif)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/67.gif)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/21.gif)
------------------------
پ.ن:فرست کیس داشتین؟باکی؟من بشخصه فک میکردم فرست کیسم با ی دختر باشه:/نگااا دخترا انقد بم توجه نکردین دارن میدزدنم![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/68.gif)
![](http://mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/68.gif)
پ.ن2:دوس دارین اولین بوسه اتون چجوری باشه و کجا؟
پ.ن3:قالب وبو بزودی عوض میکنم:/هروق وقت کردم و حوصلمم بود خ کسل کننده و نامربوط شده