۱۱ ارديبهشت

ناشدنی بود نادیده گرفتن تلالو انوارش;حتی از نگاه پنجره تیره غبارالودی چون من.
بلعیدن قطرات حبس شده در ابرهایم نیز عطش محبت اورا برطرف نکرد.او خواستنی بود.
او روز بود و من شب.
اما من ان شب رویایی افسانه ها نبودم,شبی بودم دلگیر و ابری و تهی از مهتاب...به سرعت زدودن غبار فراموش شدنی.و او روزی صاف بود و به یاد ماندنی...ابی اسمانی,خورشید زرد,ته مانده سفید ابر
روز به من نزدیک تر شد.با اشتیاقی از جنس کنجکاوی می خواست ابرهایم را کنار بزند.
گفتم:ورای سحابم خالیست!
گفت:می خواهم ماهت را ببینم
گفتم:خلا محض است.
خنده ای کرد و گفت:پس من کاشف خلا ات میشوم.
ابرهایم را کنار زد.درخشش ماهم کم از خورشیدش نداشت.
ابرهایم را چید. گفت:ماهت مایه دلگرمیست.
گرما به چه کارش می امد؟مگر گرمای دل فروزانش کافی نبود؟ من نقره ای درخشیدم و او طلایی.ازمن رو گرداند.
ماهم شد دشمن دوست نمایم,به مجعد سفید ابرهایش اویزان شد و شد گیره ای برای ان گیسوان ابری.
شاید هم ماه از اول متعلق به او بود چون من تهی تاریک بودم.
حال من سال های نوری را می شمارم تا ابرهایم دوباره بلند شوند و پرده ای شوند برای دیدگان بی فروغم.
و شهاب سنگ ها برسرم فرود می ایند و می گویند:"کاش هیچوقت نقره ای نمی درخشیدی!"
-----------------------------------------------------------
نمیدونم چیشد...اومدم فیلم TANNER HALL رو دان کنم دیدم ن دلم خیلی پرتر ازین حرفاس
شایدم خالی تر ازین حرفاس...من از خالی بودن خیلی میترسم.
یه روز یه دوست پرسید"بنظرتون مهسا ازچی بیشتر همه میترسه؟"
منم گفتم"سگ!"...ولی الان یادم اومد غیر سگ از خالی بودنم میترسم.
و الان..واقا دارم حس میکنم ته مونده هامم دارن از وجودم پرمیکشن به معنای واقعی کلمه.
پس به این بلاگ کوچک و نه چندان معروفم پناه بردم...و هرچی تو ذهنم بود رو به متن بالا نوشتم...
متنفرم از وقتی که کاراکتر داستان و موقعیتش واقا مال خودمه...چون تو عالم دلنوشته من دروغگوترین نویسنده دنیا میشم.
هیچکدومش درددلای دل درد خودم نیس...ولی این هس و نوشتنش کلا ده دقیقه ام طول نکشید
چرا ادما اینقد عوض میشن یهو؟چرا یه کسی که تا دیروز با اطمینان کامل ازش دفاع میکردی رو امروز حس نمیکنی دیگه بهش اعتماد داری؟
چرا اینقد متنفرم از نمو های زندگیم...نمو ینی گذر از یه مرحله و رفتن به مرحله جدید...و من واقا حس میکنم دارم میرم ی مرحله جدیدی از زندگیم
و میدونین چیه؟ بهترین دوستی که میتونین داشته باشین خودتونین گایز! و اصلا سعی ندارم نظریات یه ادم منزویو تو کلتون فرو کنم
اگه ازتون اسم بهترین دوستتونو خواستن و غیر از اسم خودتون کس دیگه ایو گفتین...بدونین دارین چپکی میرین
حتی اگه تا اخر عمرتون اینو نفهمین.
یا اسم خودتونو بگین...یا اسم یه مشت از دوستاتونو بگین چون اونجوری کسی هسی که از لحاظ احساسی به ی فرد خاص و مشخص وابسته نیسی.
بگم از چی ناراحتم؟ ازینکه دگ بحث راجب هری پاتر دلشونو میزنه و بحث راجب ی پسر تو خیابون که بشون گفته"جووون!"نه!
ازینکه همش راجب فلان پسر حرف میزنه...
ازینک خیلی راحت میاد میگه"دوستی با پسرا خ بهتر دختراس!دخترا خ حسودن و هرثانیه میخوان ب ادم اسیب بزنن!"
رفیق...ب عنوان کسی که نصف بیشتر عمرشو با پسرا گذرونده باید بگم اصلا اینطور نیس.والا هر پسری که من باش دوس بودم اخرش ب این حالتا ختم شده:
1.ازمن خوشش اومده و بعد به غرورش برخورده که من نخواستم رابطمونو از فرندشیپ به رومنس تغییر بدم و درنتیجه ب مرور دگ همون دوستیو هم ریده بش! (غیر ی نفر بقیشون همین بودن)
2.متاسفم ولی اکثر پسرا(75درصدشون)تو کشورما هنوز عقاید خیلی قدیمی و پوسیده دارن که ناشی از تربیت نادرست خانواده هاشونه و اخرش سرهمین عقاید مسخرشون دس ب یقه شدیم و رفاقت دود شد رف هوا...کافیه یبار باشون فوتبال بازی کنی ببین چقد هنو شرو نکرده تحقیرت میکنن و میگن ما ضعیف کشی نمیکنیم.
3.اگ پیششون مث بقیه دخترا نباشی بخاطر همون عقاید قضاوتت میکنن خیلی راحت...من بچه بودم تا دلت بخواد دوس و رفیق مذکر داشتم.سرهمین ناگهانی موکوتاه کردن و کام اوت کردنم...تقریبا بیشترشونو از دس دادم...و کی گفته پسرا حسود نیسن؟یبار با ی پسری دوس بودم...بعد با ی دختری رل زدم...و کاشف ب عمل اومد اون دختره کراش این اکس گای فرند گرامی بود...و خب ایا اصا اومد بمن چیزی راجبش بگه؟خیر!درعوض تا تونست کسشر راجبم پخش کرد..و اینک تاحالا بت حسودی نکرده ینی هیچ برتری ای نداشتی که بخاد بت حسودی کنه...و اگ یکم ب پسرا نزدیکتر بشی میفهمی که چقد پشت هم همو مسخره میکنن...واقا این خیلی معروفه"بحثای خاله زنکی"ولی بارها دیدم پسرا فلان پسرو پشت سرش بخاطر موارد مختلف مسخره کردن یا پشت ی دختری گفتن اره جندس فلانی که راحته ردیف کردنش!
.
و میدونین جالب چیه؟ب چشم خودم میدیدم ک داره پی ام اون پسررو زود سین میکنه و پی ام دوستای دخترش ک از قبل بش تکست داده بودنو نه!خب قطعا حسی که تو داری تجربش میکنی فرندشیپ نیس...و ن من نمیگم عشقه!یجور هیجان و شیطنته ک گل کرده و باعث میشه بخای بیشتر و بیشتر بااون هم صحبتی کنی!و باعث میش ب ی نتیجه گیری احمقانه برسی و بگی"دوستای پسر خیلی بهتر از دوسای دخترن" اونم جلو دوستای دخترت...ک ب شخصه تاحالا نه بهت حسودی کردن ن پشتت چرت و پرت گفتن و یه احمقیشون مث منم حساسه و بیش از حد روی دوستیت حساب کرده درنتیجه دلش میشکنه.
گایز لطفا نیاید دعوام کنین راجب حرفام درمورد پسرا...من واقا پسرا رو دوس دارم فارغ از جنسیتشون...من کلا هرکی باشعور باشه رو دوس دارم...و دوسای باشعور پسر زیاد دارم اگ بخاین براتون نام میبرم یکی یکی...دوستای باشعور دخترم زیاد دارم.
واقا برام فرقی ندارن.هرچن بچه بودم با پسرا اوکی تر بودم چون هنوز این مسائل احمقانه رو هیچکدوم بلد نبودیم فقط فوتبال بازی میکردیم گیم میزدیم بدون اینک کسی کس دیگرو بخاطر لای پاهاش تحقیر کنه...و تنکس گاد که هستن پسرایی مث بعضیا ک باشون دوستم ک باعث بشن نظرام ب پسرا هنو کاملا مثبت باشه
و تنکس از بهترین دوسام ک دخترن و میتونن درعرض ی شب کاری کنن ک کلا از واژه دوست حالم بهم بخوره و دیگه باورش نکنم
ولی طرف یجوری میگه "پسرای الان روشنفکر شدن دگ بابا با پریودم حتی مشکل ندارن"
با پریود مگ باید مشکلم داشته باشن؟ی واکنش کامل طبیعی هورموناس که برا زنا اتفاق میفته اصا مگ ب اون ربطی داره که بخواد باش مشکلیم داشته باشه؟؟؟...
واقا دگ حرفی ندارم!
----------------------------
پ.ن:اینروزا عمیقا ناراحتم...خیلی زیاد!ای کاش دوباره بچه میشدم..وقتی ک دخترا اینقد پسرا فکر و ذکرشونو مشغول نکرده وقتی بامن میگشتن...وقتی که هری پاتر خیلی جذابتر از ی پسره بود ک بت میگ جووون
پ.ن2:حرفامو زیاد جدی نگیرین...زیادی گیج شدم فقط همین.امیدوارم زودتر ازین مود دربیام...حس میکنم دوباره دارم دراما کویین بازی درمیارم...هنوزم بیشتر هرکسی دوسشون دارم...خودمو فقط الان یکم بیشتر





ولی خداروشکر اون پیجو حالا ب اشتباهم که شده دی اکتیو کردم وگرنه معلوم نبود تاکی تو اون منجلاب داشتم دس و پا میزدم














