HOW ARE YOU?

jj

سلام حالتون چطوره:)؟

جدیدا به این نتیجه رسیدم "حالت چطوره" مناسبتر از "خوبی؟" هست و جنبه های بیشتر و شخصی سازه شده تری درمیگیره چون تعریف خوب و بد برای ما متفاوته.هرچند اغلب -که من هم از این قاعده مستثنی نیستم- به دروغ میگن "مرسی ممنون.شما خوبی؟"

من آشفته,سردرگم,کنجکاو و سرشار از عشقم.وقتی بی صبرانه ذوق تابستون پساکنکور رو مزه مزه میکردم به ذهنم خطور نمیکرد به این شکل بگذره. در ابتدا کمی طبق برنامه های چیده شده پیش رفتم. با شهرم بیشتر اشنا شدم,پختم و سالمتر خوردم, ورزش میکردم و به هرچیزی چنگ میزدم تا وهکاو ساخته شه,مثل گل سفال کوزه گری.

گفتم کوزه گری,یاد حرف خنده دار یه دوست افتادم. اگه میای شیراز کلا طرف هر محله ای که توش "گری"داره -غیر زرگری- افتابی نشو بعدا ممنونم میشی:))

با بیشتر دوستایی که باهاشون طرح فساد تابستانه ریخته بودم قطع ارتباط کردم.بعضی موقتا و بعضی دائمی. و بعد از مدتها دوباره با دو تفنگداری که از دوران طفولیت دبستانه برام مونده بودن تجدید دیدار کردیم. عجیبه,آدم های زیادیو ملاقات میکنی و در اغوش میکشی اما در اخر برمیگردی سر پله اول و هیچی جای اون عطش مکالمه ای که با دوتا دوست دبستانی داشتیو نمیگیره. اونقدر که سه تا خیابون رو بلندبلند میخندین و انگار قدمی برنداشتین.

وهکاو دست پا و چلفتی کمی بافتنی یاد گرفت و برای هدفونش تل گوش گربه ای بافت.دوتا بوم نقاشی از اسمون کشید و با انگشتای ظریفش خمیر وارفته رو شکل قارچ و ظرف کرد.

موهامو رنگ کردم,اول سرمه ای و بعد صورتی تیره. سرمه ای خیلی زود به خاکستری بدرنگی بدل شد که به پوست رنگ پریده ام زار میزد. تصمیم داشتم نارنجی یا سبز کنم ولی موقع خرید یهو قرمز مخملی چشمم رو گرفت و بعد روی موهام صورتی تیره شد. هرچند ناراحت نشدم چون خیلی بهم میومد.از پس زمینه بودن خسته شده اید؟ زلف صورتی بر باد دهید. اهل دل ها تحسین میکنن,پیرهای بی چشم و روی مذهبی چشم غره میرن و بچه ها میخندن و با انگشت اشاره میکنن"توت فرنگی کوچولو!" خلاصه شخصیت اصلی فیلمی فراتر از زندگی خودتون میشین.

تونستم فلوکستین رو ترک کنم و همچنان در دوره نقاهت به سر میبرم. شاید به خاطر همینه که دوهفته ای میشه که کرخت شدم و دل و دماغ فعالیتی جز کتاب خوندنو ندارم.کاش میشد تا ابد فلوکستین خورد,قرص سفید کوچولوی دوست داشتنی من که آدم هارو به اندازه خودت دوست داشتنی نشون میدادی. بهشت من جاییه که بدون قرص های دوره ای و موقتی زنده باشم. هرچند این روزها زنده ترم

اون روز وسط راه آسانسور لحظه ای گیر کرد و از ته دل آرزو کردم ناقوس مرگ من به صدا درنیومده باشه.معجزه ای رخ نداده,فقط من عاشق شدم.عاشق فردی جز مرگ

عجیبه,دوستش دارم و شباهتی به من نداره.دوستش دارم و منو نمیپذیره. دوستش دارم و بر ساعدش زخمی برای درمان نیست.بر ساعد من چرا,و حالا ازشون خجالت میکشم.مثل سیلی ای میمونه که گونه هامو سرخ کرده و منو به خودم آورده.

خیلیم لازم نیست برام دل بسوزونید. احتمالا اون هم وقتی به من فکر میکنه لبخند میزنه,فقط نه به بزرگی من چون فکش از من کوچکتره. بیشتر اولویتای انتخاب رشتشو شیراز زده تا بیشتر عاشقش بشم و هرروز نگرانه.منم نگرانم,کاش میتونستم باهاش یکی شم و مثل زالو همه غم و آشفتگی رو از شریان هاش بکشم بیرون.

به من گفت عروسک شیشه ای وقتی که نمدی بودم.پس همه چیزو کف دستش گذاشتم,وهکاو دغل باز و فریبکار راستشو گفت. وقتی به حقیقت اقرار کردم خیلی ترسیدم. هنوز زمان زیادی نگذشته اذیتش کردم و همه سیاهی های درونمو روش بالا آوردم,روی کسی که احتمالا عاشق چهره دیگه ای از من شده بود.

ولی همچنان عاشقم موند و من به حقیقت تلخی پی بردم,هیچکس نمیتونه اونقدری که من از خودم نفرت دارم ازم متنفر باشه.

تا همین چندوقت پیش تفاوتی بین پذیرفتن و دوست داشتن خود نمیدیدم. میتونم با منطق و استدلال کارامو توجیه کنم پس مشکلی نیست,ولی مشکلی بود. کار موجه بود,برای من نبود.مثل کفشی که برات کوچیکه و پاتو میزنه.

چکار کنم؟چطور خودمو دوست داشته باشم؟لطفا بهم کمک کنین,قبل از اینکه خرابی های بیشتری به بار نیاوردم.

--------------------

پ.ن: میخواستم مثل همیشه براتون پرچانگی کنم و به کتاب هایی که خوندم و فیلم هایی که دیدم امتیاز بدم ولی بهت گفتم یا فراموش کردم بگم؟عاشقم.

پ.ن2: هنوز یه ذره نگذشته از نوشتن این که حس بدی گرفتم. یعنی خودم ناراحت بودم رفتم باهاش حرف بزنم ولی دیدم خودش خیلی بیشتر ناراحته و خودخواهانس بازم همه چیو درمورد خودم کنم. کلا خیلی عجیب شده وقتی با این حرف میزنم دلم میخواد هنش اون حرف بزنه برعکس باقی مواقع که دوست دارم خودم بالای منبر باشم. نمیدونم چکار کنم، حس آهنگ another love رو دارم. شکستم و ضعیفم برای دوست داشتن و دوست داشته شدن. شایدم باز دارم مث سه شب پیش بیخودی شلوغش میکنم فقط چون خودمو دوست ندارم

  • وهکاو --

قدرتت توی ساختن جملات خیلی خیلی خفنه انگاری فرهنگ لغات بسیار وسیعی داری این حس خیلی خوبی بهم میده خیلی دوست دارم نوشته هاتووووو*_*

 

لطف داری^~^

ولی اون کوزه بزرگای کوزه‌گری>>>>

خیلی زیبا واقعا

"هیچکس نمیتونه اونقدری که من از خودم نفرت دارم ازم متنفر باشه"=)

همیشه برنده بودم

چرا پ.ن۲ انقدر موده...

آخرش مشخص شد بیخودی شلوغ نمیکردم ولی شکرخدا حل شد

من چرا فکر می‌کردم از من کوچیک‌تری؟ (((((((((:

نه بابا:)) کهنسال شدم دیگه

___مثل زالو...

خیلی متفاوت اومدی،دوستش داشتم.

نقطه سر خط.

^^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

I overthink overthinking.

Logic will get you from A to B. Imagination will take you everywhere
علایقم کلاسیک بود و افکارم نو. نتونستم پیش اونا احساس تعلق کنم.
پس نوشتم.
Designed By Erfan Powered by Bayan