۹ ارديبهشت ۹۹
![Related image](https://i.pinimg.com/originals/e7/52/4a/e7524a708eb56793ca4dd1a7b9c1df10.gif)
بارون...
حتی اسمشم قشنگ و رویاییه
این روزای بارونیو خعلی دوس دارم
داره بارون میاد...پرده ها اتاقم کشیدس...ی فنجون قهوه داغ تو دستمه و تو هودیام قایم شدم.روی تختم لش کردمو دارم اینجا اپ میکنم
بارونو دوس داشدم از بچگی
عاشق این بودم ک بارونی و چکمه های زردمو بپوشم وبرم تو چاله چوله ها شلپ شلوپ کنم...دهنمو باز کنم و اب بارون خنک بریزه رو زبونم..بوی خاک و چمن بارونو باولع استشمام کنم.عاشق اینم که بشینم ت ماشین وبا انگشتام رو شیشه پنجره نقاشی بکشم
عاشق اینم بشینم لب پنجره به بیرون نگا کنم...باانگشتای پام نقاشی بکشم رو شیشه و ازین حس مورمور منجمد کننده ای ک ب پام وارد میش لذت ببرم و زبونمم با قهوه یا چای یا شیرداغ موردعنایت قرار بدم
من از چترا متنفرم.
نمزارن ازین بارون دوس داشتنی لذت ببرم.من دوس دارم وقدی قطره های اب ازلای موهام سر میخورن پایین...قل میخورن و از گونه هام سرازیر میشنو میچکن رو لباسم.
وقدی بارون میاد ینی دگ خدافظ هدفون و هندزفری(همدمای همیشگی من!)
دگ لازم نی به rainy mood پلی لیستم گوش کنم چون خودم نچرالشو دارم:)
بارونو دوس دارم...یه مه خاصی همراه خودش میاره و دیدمو تار میکنه...بعد همه ادماو همه چیزا تار میشن و قشنگ...رنگا بهم نزدیکتر میشن و باهم ترکیب میشن.توهم میپیچن و نقصارو میپیچونن.حالت چهره بقیه معلوم نیس.ناراحتن..خوشالن..عصبی ان...ازمن بدشون میاد..فک میکنن خلم..اصا بمن فک نمیکنن...هیچی معلوم نیس.فقط ی دایره کرمی کوچیک بین لباسای ابی و مشکی و سبزو...
-----------------------------
الان ساعت 19:20ک دوباره اومدم و دوباره اپ میکنم
توی پارک نشستم..بارون بند اومده ولی هوا هنوز ابریه
مامانم و داداشم کنار سرسره ها وایسادن و دارن ذرت مکزیکی میل میکنن.با سس اضافه!
چنتا بچه دارن توی سرسره ها باهم بازی میکنن و میخندن و همو هل میدن
دوتا پیرمرد دارن قدم میزنن و باهم حرف میزنن
ی عده دختر پسر جوون اونور وایسادن و باهم کرکر میخندن و شوخیای بیمزه میکنن
دوتا دختر نشستن رو ی نیمکت و باهم حرف میزنن...سه تا پسرم یکم بافاصله اونور وایسادن و بشون زل زدن و تو گوش هم پچ پچ میکنن و میخندن
و من کجام؟
یه جایی ک هیچکس نیس و کسیم نمیبینه
ته پارک بین درختای دوقلو...ی قل پشتمه و بش تکیه دادم و یه قل جلومه و نمزاره بقیه منو ببینن
اینجوری راحت میتونم لش کنم...استینای سوییشرتمو بگیرم تو دسام و فشار بدم
و باچشام لحظرو مث ی دوربین ثبت کنم
حرکت ابرارو...بوی نم و خاک و چمنرو...ادما و حالتاشون...تو این لحظات نامرئی میشم و عین ی روح همشونو دید میزنم
ن هیچکس این دختر با سوییشرت مشکی و گلوله شده ت خودش برسر گوشی با لپای برافروختشو نمیبینه...
ولی اون همرو میبینه!توی ی روز بارونی خیلی قشنگ
دوباره چشام تار میکنم...چقد بهتر شدن همه